رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۶
# پارت ۶
در را باز کردم و وارد حیاط عمارت شدم.
گلچهره جون فوری به استقبالم آمد.
_ خیلی خوش اومدی عزیزم.
دسته گلی که خریده بودم را به او دادم.
_ ممنونم.
همراه هم وارد ساختمان عمارت شدیم.
کارن کنار ورودی آشپزخانه ایستاده بود و با تعجب بهم چشم دوخته بود.
زنی میانسال هم کنارش ایستاده بود.
با خوش رویی در آغوشم کشید.
_ خوش اومدی دخترم.
_ خیلی ممنون.
گلچهره : ایشون عمه شکوه ، عمهی من و مادربزرگ کارن هستند.
لبخند زدم
من: میتونم خانم جون صداتون کنم؟ آخه من مادر بزرگ ندارم.
شکوه: توهم مثل نوه منی دخترم ، هرچی میخواهی صدام کن.
گل چهره: کارن مادر ،دایان جان رو به سالن ببر ماهم الان میاییم.
کارن: البته.
جلوتر از من راه افتاد. لبخندی زدم و به دنبالش حرکت کردم.
…………
(کارن)
همراه دایانا وارد سالن پذیرایی شدیم.
روی کاناپه نشستم و از روی میز سیب سرخی را برداشتم.
نگاهش به اطراف بود و آرام روی کاناپه نشست.
_ سوپرایزم کردی خانم مشفق.
دکمه های پالتواش را باز کرد.
_ بخاطر شما نیومدم، دلم نمیخواست گلچهره جون رو با بدقولیم ناراحت کنم.
پوزخند زدم.
_ از کی تا حالا ناراحتی مادر من برای شما مهم شده؟
_ فکر میکردم اگه بیام خوشحال میشید ؛ اما انگار اشتباه کردم. بهتره برم.
از جایش بلند شد.
مامان و عمه شکوه وارد سالن شدند.
مامان: چرا ایستادی گلم بشین.
دایانا با نگاهش برایم خط و نشان کشید و روی کاناپه نشست.
ایزابل با سینی قهوه شروع به پذیرایی کرد.
مامان: کارن میگه تازه استخدام شدی، سر کار اذیتت که نمیکنه؟
دایانا: بله ، تازه استخدام شدم ، نه جناب مهندس همیشه هوای من رو داشتند.
عمه شکوه : کارن ما دلش قد یک گنجیشکه، اصلا نمیتونه کسی رو اذیت کنه.
نزدیک عمه شکوه شدم و گونهاش را بوسیدم.
من: عشق اول و آخرم خودتی.
عمه شکوه: من دیگه پیر شدم مادر الهی که زودتر داماد شدنت رو ببینم.
مامان: میبینی عمه جون ، ایشالا به زودی.
تلفن دایان زنگ خورد.
از جایش بلند شد.
مامان: کارن جان ، دایان رو به اتاقت راهنمایی کن تا هم لباسش رو عوض کنه هم تلفنش را جواب بده.
از روی کاناپه بلند شدم و از دایان هم به دنبالم راه افتاد.
…………….
پشت سر کارن راه افتادم و وارد اتاقش شدم.
_ ممنونم لطف کردید.
_ خواهش میکنم.
از اتاق بیرون رفت.
گوشیام دوباره زنگ خورد، پدرم بود
جواب دادم.
_ الو دایان
_ سلام بابا.
_ سلام دخترم ، چرا جواب نمیدی؟
_ جایی هستم، گوشیام سایلنت بود.
_ نمیخواهی برگردی خونه؟ شرکت رو ول کردی و رفتی من دست تنها موندم.
کلافه روی تخت نشستم.
_ برای برگشتن خیلی زوده، کلی کار نکرده دارم.
_ میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟
_ مگه میشه ندونم، نگران نباشید قول میدم در اسرع وقت حتما بهتون سر بزنم.
_ منتظرتم دختر.
_ من باید برم بابا، کاری با من ندارین؟
_ نه گل من، مراقب خودت باش.
_ چشم، خداحافظ.
_ خداحافظ عزیزم.
تماس را قطع کردم و روی تختی که نشسته بودم ولو شدم.
نگاهم را در سر تا سر اتاق چرخاندم.
اتاق بزرگ با یک دیزاین ساده و شیک.
به قاب عکس بزرگی از کارن که روی دیوار بود چشم دوختم.
خودشیفته بود و عکس خودش را بزرگ در اتاقش زده بود.
پالتوام را از تن بیرون کشیدم و جلوی آیینه ایستادم
موهایم را مرتب کردم و از اتاق بیرون آمدم.
کارن پشت در به دیوار تکیه داده بود.
_ چرا اینجا ایستادید؟
_ممنونم که امشب اومدی.
_ خواهش میکنم گفتم که بخاطر ….
کمی نزدیکم شد.
_ بله گفتی ؛ اما بزار قبول نکنم که فقط بخاطر مامانم اومدی.
کمی ابرویم را بالا انداختم.
_ من آدم دل رحمی هستم ، وجدانم قبول نکرد کمکتون نکنم.
در چشم هایم خیره شد.
_ منم عادت ندارم هیچ لطفی رو بدون جواب بزارم.
_ یعنی تو پروژه ققنوس مشارکتم میدین؟
_ اون برای وقتی بود که نمیزاشتیم تو خماری.
کمی خودم را نزدیکش کردم و دستم را روی شانهاش گذاشتم.
_ پس چطور میخواهید لطفم رو جبران کنید؟
_ نگران نباش راه های زیادی برای جبران کردن وجود داره.
بوی عطر تلخش عجیب مستم کرده بود.
لبخند دندون نمایی زدم.
_ منم آدمی نیستم که هر راهی رو قبول کنم.
_ خیلی خب بعدا در این مورد صحبت میکنیم بیا بریم پایین تا مامان و عمه شکوه برامون توطئه نکردن.
از من فاصله گرفت و از پله ها پایین رفت.
نفس عمیقی کشیدم
در قلبم
کسی را
پنهان کرده ام.
که شنیدن صدایش.
طرز نگاه کردنش.
حتی راه رفتنش را.
خیلی دوست داشتم.
و او شاید نداند که .
شیرین ترین
میوه ممنوعه ی جهانِ من است.
درست است که مالک قلبش نیستم .
اما بجای همه رهگذرها
همه گل فروش ها
همه کتاب فروش ها
همه آدم ها
من، بجای همه دوستش داشتم.
فوقالعاده بود 👏🏻👏🏻👏🏻مخصوصا شعر اخرش 💙💚
ممنون تینا جانم❤️❤️
🥰🥰
خوب و قشنگ و عالی بود.😍دستت درد نکنه.ولی قبول داری کم بود?😉🙃
خواهش میکنم❤️
ممنون از شما که خوندی گلم💗
کم بود واقعا؟
نبود !?بود دیگه😔
و اینکه ممنون از,شما خانووم بالانی عزیز😘
کم کم داره هیجانی و مرموز میشه🤩 دایانا چه خوب بلده خودشو تو دل همه جا کنه اینکه انقدر روراسته خیلی خوبه خداقوت مائده جان👌🏻
سپاس لیلا جان.
ممنون از اینکه داستان رپ دوست داری و دنبال میکنی. حالا در آینده بهتر و هیجانی تر هم میشه❤️❤️🌹
تنکیو وری ماچ رایتر خوشگلم😎
گودرت به قلمت خوشگل مینویسیا😁
فک میکردم کارن از اون بچه مغرور را باشه که محل کبوتر به هیچکی نمیده اما انگار نیس😂
دایانا هنوز هم خود را در قلب من باز نکرده😌
سپاس فراوان از نظرت زیبا رو.
کارن خیلی خاکی و مهربونه قول میدم عاشق شخصیتش بشید.
دایانا هم باید بگم یه دختر معمول و ساده و دم دستیی نیست و کم کم با شخصیتش آشنا میشیم
من الانم عاشق شخصیت کارنم 😂
این رمان داستان اصلیش به کنار شعراش ادمو معتاد میکنه🥲❤
خسته نباشییی
ممنون عزیزدلم