نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان کاوه

رمان کاوه پارت ۱۱

4.5
(20)

ماسک زده از خانه خارج شدم
نگاهی به ساعت کردم دو دقیقه دیگر به هشت بود
کلاه سویشرت را روی سرم انداختم و حرکت کردم سمت سر کوچه

همینطور‌ اطرافم را هم میدیدم اما کسی نبود
باربد مال خر را دیده بودم اما خیلی وقت پیش خیلی یادم نبود چهره اش

_ عماد

عماد شاگرد تعمیرگاهی محل بود
با صدایم از زیر ماشین خودش را بیرون کشید

عماد _ به به چش قشنگه حالت چطوره؟

_ خون رنگی ندیدی؟

عماد _ فعلا که همه همخونیم مگر خودشو همخون کرده باشه

_ به کارت برس

عماد _ خونت به خون بالایی ها خورده ها

_ منظور؟

عماد _ طاقچه بالا میزاری

_ عماد

عماد _ باشه بابا

رفت زیر ماشینو و مشغول کارش شد

کمی چرخ زدم اما انگار بی فایده بود
رفتم سمت خانه و در را باز کردم

داخل شدم و همینکه خواستم در را ببندم انگار در از جا کنده شد

_ هووووو

باربد _ رسم مهمون داریت اینه سر کوچه شاخ تکون بدی ؟

پس این همه مدت دیده بودش

باربد _ ابله اگه یکی منو و تو رو باهم میدیم که فردا باید به صد نفر جواب پس میدادی

_ کی دعوتت کرد حالا برو بیرون

دستانش را در جیبش کرد و جلو آمد
با پایش در را بست و رفت داخل خانه

رفتم داخل خانه و دنبالش گشتم

بابا _ این کیه ؟

به پدرم که کنارم بود نگاه کردم

_ مشتری

بابا _ چرا آوردیش تو ؟

_ خودش اومد

باربد ازسرویس خارج شد و رو به من آمد
دستانش خیسش را با دستمال خشک کرد

_ اومدی دسشویی؟

باربد _ چقدر میشه پرداخت کنم ؟

_ بیا برو بیرون

باربد _ اون همه پول میگیری چرا اوضاع زندگیت داغونه خسیس نباش یکم برس به زندگیت

_ باشه

باربد _ خب حالا الماسای من کو؟

_ تو جیبم

باربد _ شوخیت گرفته ؟

_ نه کاملا جدی

باربد _ آفرین چون من اصلا حوصله شوخی ندارم

چند گرم شیشه داخل جیبم را درآوردم کف دستش گذاشتم

باربد _ امتحان نمیخواد بفرس بیاد جنست خوبه

_ توقع نداری که باهم بریم ؟

باربد _ اشکال داره؟

_ برو بشین

رفت روی مبل نشست و من هم رفتم از خانه بیرون

چرا احساس بدی به این مرد داشتم ؟

چقدر باربد مال خر عوض شده بود !

در را باز کردم و داخل متروکه شدم
جای شیشه ها رفتم اما …

آجر ها ریخته بود پایین

انگار قبل من کسی اینجا بود !

چیزی پشت سرم قرار گرفت شبیه به تفنگ

مرد _ آروم برو بیرون بی سروصدا

تا خواستم حرفی بزنم چسب روی دهنم زدند و چشم بند گذاشتند

مردی که دستانم را محکم از پشت گرفته بود با مرد دیگری حرف میزد

مرد _ به آقا بگو برگردن

پس آدمهای باربد مال خر بودند

هرچه فحش بلد بودم نثارش کردم

صدای باز شدن در ماشین را شنیدم و بعد هم پرت شدنم داخل ماشین

چشم را بالا دادم

همه سیاهپوش و ماسک زده

در باز بود
حمله کردم تا در بروم اما از پشت سویشرتم را گرفت و محکم کشید

اسلحه اش را بر سرم کوبید

مرد _ بتمرگ یه جا

در ون بسته شد و دنده عقب رفت

در باز شد و باربد سوار شد اما جلو بود
فقط یک پنجره کوچک میان من و مردان سیاه‌پوش با باربد و راننده بود

دست انداختم و از همان پنجره صورتش را چنگ انداختم

مرد سیاه‌پوش دوباره کشیدم سنت خودش و خواست برای بار دوم اسلحه را بکوبد

باربد _ نمیخواد ولش کنین فقط مواظب باشین فرار نکنه

_ عوضی تو مگه شیشه نمیخواستی ؟ خب برداشتی برو دیگه

باربد _ کی گفته من شیشه میخوام ؟

_ پس چی ؟

باربد _ خیلی ساده ای

با این جمله اش انگار تمام شک هایم را پاسخ داد

مرد سیاه‌پوش پوش لباس هایش را درآورد و از ون پیاده شد

بعد هم مرد سیاه‌پوشی که مرا گرفته بود

باربد عقب نشست و در قفل شد

خون ریخته روی پیشانی ام خشک شده بود

دستی به جیب هایم کشیدم

_ گوشیمو برد

باربد _ دیگه لازمش نداری

_ کجا داریم میریم؟

باربد _ نگران نباش بد نیس

_ کجا؟

باربد _ دارم می برمت اردو میدونی چیه؟

کلافه از جواب های باربد سری تکان دادم

باربد _ چند سالته؟

_ به توچه

باربد _ هیکل و رفتارت به ۱۸ ۱۹ ساله ها نمیخوره !

_ خب میگی چیکار کنم؟

باربد _ زبونت درازه

_ میشه خفه شی ؟

باربد نگاهی عمیق کرد و بعد سرگرم گوشی اش شد

خسته از مسیر طولانی از روی زمین بلند شدم و روی صندلی های بهم چسبیده نشستم

با مشت و لگد باربد را بلند کردم و دراز کشیدم روی صندلی

باربد _ نگران بابات نباش بهش گفتم چند روزی می ببرمت بعد میارمت

_ مهم نیس

باربد _ خوشحال شد

_ میدونم

باربد _ مطمئنی بابای خودته ؟

چشم تو چشم باربد شدم و خسته از سوالای الکی اش فقط خیره اش شدم

باربد _ رنگ چشات قشنگه

_ اسمت چیه؟

تای ابرویش از سوالم بالا رفت

باربد _ که چی؟

_ اسم نداری ؟

باربد _ باربد

_ عین سگ دروغ میگی اون باربد کودن تر از این حرفاس که آدم ببره با خودش جایی

باربد هلم داد عقب و دوباره مشغول گوشی اش شد

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا : 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Narges Banoo

http://rubika.ir/nargesbanoo85
اشتراک در
اطلاع از
guest
8 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
1 سال قبل

اه چقد باربد چندشه مریض
خسته نباشی عزیزممم

مائده بالانی
1 سال قبل

خسته نباشی عزیزم.

یکم پیچیده شد واقعا خو باربده یا دروغ میگه

𝐸 𝒹𝒶
1 سال قبل

واو هیجده نوزده سالشه و ابنکارا میکنه
از پدرش بیشتر از قبل متنفر شدم عوضی نامرد
نرگسی عکس کاوه رو میشه بزاری؟ خیلی کنجکاو شدم چون گف چشاش قشنگه
خسته نباشیم 🫂

𝒮𝒾𝒮𝒾 ‌
1 سال قبل

باربد…..🥲🫠
خسته نباشی عشقم🫂🫀

دکمه بازگشت به بالا
8
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x