رمان کاوه پارت ۳۷
کار کارگاه تا پنج طول کشید
به محض اینکه رسیدم فقط خوابیدم سه ساعت تمام سرپا بودم
صدای جمشید را شنیدم اما اعتنایی نکردم
رویم به دیوار بود و نفهمیدم چه کسی روی تخت نشست
احتمالا کیانوش بود
هامون _ خوندی؟
چشم باز کردم و سمتش برگشتم
_ تو اینجا چیکارمیکنی؟
پوزخندی زد و گفت:
_ مطمئنم نخوندی
چرت و پرت میگفت
دفترچه هنوزم زیر لباسم بود
چشمانم را بسته و صورتم را رو به دیوار کردم
هامون _ من باید برم این دوتا دارن میان حتما بخونش جواب خیلی از سوالاتو میگیری
و رفت
دفترچه را درآوردم و باز کردم
(اهل مقدمه چینی نیستم میدونمم تو حوصلشو نداری پس میرم سر اصل مطلب…
جلال نادری رو میشناسی؟ همون که تورو با بچه مرده جاوید جا به جا کرد
جلال اینکارو واسه ثوابش نکرد اینا همش نقشه شیخ بود
پدر تو ساختمون سازه
قرار بود ساختمونی بسازه با چندصد میلیارد پول اما وقتی فهمید کار شیخ چیه پا پس کشید
نه تنها پا پس کشید بلکه چند نفرو لو داد و دار و دسته رو بهم ریخت
شیخ از پدرت نفرت داشت برای همین…)
با ورود کیانوش دفترچه را بسته و پنهان کردم
محتویات درون مشتش را داخل دستم ریخت
_ چیه؟
کیانوش _ شکلاته پسرم تخمس دیگه
_ من ازینا نمیخورم
کیانوش _ بده خودم تو لیاقت نداری
مشتم را بستم
_ میخواستی از اول ندی !
رویم که برگرداندم کنارم دراز کشید
تقریبا داشتم به درون دیوار میرفتم
_ کیا له شدم برو گمشو اونور
خندید و درحال تخمه شکستن گفت :
_ یکی تو یکی اون متین در به در رو باید زیر سنگ سابید انقدر بی شعورین
سوالی که این چند وقت ذهنم را درگیر کرده بود پرسیدم :
_ متین چطوری دوسال حبس خورد ؟
جواب داد:
_ چون من مث سیروس نبودم بهش زیاد کار نمی دادم وقتی متین اومد پیش من بچه بود البته خیلیم خنگ و نفهم بود
بعد از شکستن هر تخمه پوستش را روی لباس کیانوش می گذاشتم
با آمدن کیارش جا تنگ تر شد
به معنای واقعی کلمه خفه شدم
تا زمان شام همینطور چرت و پرت گفتند اما من فکرم جای دیگری بود
اگر این دو مزاحم گم میشدند قطعا می توانستم ادامه نوشته های هامون را بخوانم ولی چه کنم که عین کنه چسبیده بودند
_ کیان؟
براق شد در صورتم :
_ کیان و مرگ اسم منو تیکه پاره کردین شماها کیاااانوش تکرار کن کی یا نوش
مثل خودش سر بلند کرده و کله به کله چسباندم
_ دوست داشتم اینجوری بگم تورو سننه!
با همان اخمش فاصله گرفت و سر روی بالشتم گذاشت
کیانوش _ خا حالا بنال؟
_ چراغ قوه واسم جور کن
نگاهش رنگ تعجب گرفت
پوست تخمه اش را پرت کرد و نیم خیز شد
مشکوک پرسید:
_ چراغ قوه واسه چیته؟
_ لازم دارم تو پیدا کن
کیانوش _ فک کنم محسن داشته باشه
با بلند شدن کیانوش جا باز تر شد
به کیارش خیره شدم
سرش روی زانوهایم گذاشته و خواب بود
آرام دفترچه را برداشته و باز کردم
چون فنری بود تا دادم
( برای همین یک نفر اجیر کرد
نفرت شیخ از پدرت باعث دزدیده شدن سهیل شد
ازش از اتاق شکنجه بپرس
از اون روز بپرس
بچه بود اما هیچ وقت یادش نمیره )
با کنده شدن دفترچه از دستم بلند شدم
هرچه خواستم دفترچه را از دست کیارش بگیرم نشد
زورش از من بیشتر بود
_ بده کیا دارم میخونم
کیارش _ باز چی بهت گفته هان؟ باز چرت و پرتاشو بلغور کرد تو باور کردی؟
عصبی داد زدم :
_ بده من گفتم
دفترچه را سمتم پرت کرد و بیرون رفت
پتو را از روی کنار زده و دنبالش رفتم
سرعت نور داشت !
چرا پیدایش نمی کردم ؟
به سمت صدای عربده و درگیری رفتم
با کیانوش دو نفری کیارش را از هامون جدا کردیم
کیارش _ دفعه دیگه مطمئن باش میکشمت
کیانوش او را دور کرد
نزدیک هامون شدم
دستمال را از زندانی ها گرفتم و روی لبش گذاشتم
چشمانش نیمه باز بود
_ میتونی بلند شی ؟
سرش را آرام تکان داد
دستش را گرفتم و روی شانه انداختم
سمت تختش بردم و نشاندمش
کلمات نامفهومی گفت که نفهمیدم
_ چی ؟
هامون _ ب..خُ..نش
چرا حس می کردم راست می گفت ؟
حیله باز بود اما نوشته هایش اثری از دروغ نداشت !
با اشاره دستش نزدیکش شدم
هامون _ ب..جا..ن…ما..د…رم…در..دروغ…نگف…تم
ادامه جمله را نتوانستم بشنوم
دستم بشدت کشیده شد
طوری که حس کردم از بند خارج شد
تا بند خودمان همینطور کشیده می شدم
به محض رسیدن پرتم کرد و سرم به میله های تخت خورد
کیارش _ یقه نگرفتم که بری مداواش کنی
_ داشت حرف میزد
تشر زد:
_ زر میزد ! تویِ خر باورت شده
_ آره باور کردم تو چیکار داری ؟ از تو که بدتر نیست
عصبی نگاه گرفته و رفت
به دنبال دفترچه گشتم
نبود…
برداشته بود !
واییی مرسیییییی که پارت گذاشتی گل نرگسی
عالییییییی بود🥰🥰😍😍🤩🤩🤩
خواهش میکنم هوو جان😂❤
🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
توخماری موندم اه خییییلی کنجکاو بودم ببینم چی میشه امیدوارم دفترچه رو پیدا کنه خیلی هیجانی شد میگم نرگسی تو چرا اینقدر خوب مینویسی منو به اوج کنجکاوی میبری دست خالی برم میگرددنیم😂😂😂😂😂😂😂
😂😂😂
حالا اگه این کیارش نامرد داد😐🔫
ممنون عزیز دلممم🫀😍
دیگه این یکی از ویژگی های قشنگمه
😂😂😂😂😂نرگسی پیداش کن بیچاره هامون این همه کتک نخورد که آخرش کاوه دفترچه رو نخونه ولله منم بیچارم مردم از کنجکاوی😅😅😅
خودمم از کیارش اعصابم خورده😂😂😂
یذره حمایتم کنین حکم قتل کیارش صادر میشه🤣
خسته نباشی
داستان تو دفترچه تقریبا جالب بود و حیف که ادامه اش فعلا مجهول باقی موند امیدوارم زودتر قضیه مشخص بشه
ممنون عزیزدلم❤😍
نگران نباشین از کیارش میگیرم 😂😂😂
نرگسجان من یه مدت شاید زیاد نتونم بیام سایت، یعنی گوشی کمتر به دست میگیرم، چون واقعاً چشمهام درد میگیره. قلمت زیبا بود و امیدوارم موفق باشی خواهرکوچیکه
توان داری میری!
من قلمم زیبا و موفقم بشم و هیچکی نباشه چه فایده داره
من با شماها قلمم پیشرفت کرد این چه کاریه
اول که کم کم میای بعدا کلا نمیای ؟🥺
نویسنده های دیگم که کلا نیستن
این کیاها خیلی جالبن. حس میکنم کاوه بینشون دختره😂
😂😂😂
کاوه از هردوشون خیلی کوچیکتره😂
دو تا کیاها حق پدری به گردن کاوه دارن🤣🤣🤣