نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان شکار ماهی

شکار ماهی پارت ۵

4.6
(25)

چشم هایم که تازه گرم میشود

صدای جیغ الهه بلند میشود:
_وای خدا الان قراره چه غلطی بکنیم.

با چشم درد و هول شده از جا بلند میشوم و اویی را نگاه میکنم که با آن قدِ کوتاه درون حوله ی بزرگ و آبی کمرنگش گم شده.

_خدالعنتت کنه الی تازه داشت خوابم می‌برد.

متعجب نگاهم می‌کند:
_چه دلِ خجسته ای داری تو دختر، استاد شریفی پروژه ی دلخواه گذاشته رو دستمون با شرط نمره ی کاملِ آخر ترم بعد تو داری میخوابی؟

میخندم و میگویم:
_نه پس از الان عزا بگیرم براش؟خب یکم مغزم باید کار کنه دیگه، هرکی ندونه تو که میدونی من نصف ایده هام تو خواب به ذهنم رسیده‌.

و این حقیقت طنزی بود راجب من که آخرین پروژه ای که در آن نمره ی کامل گرفتم، ایده اش را در خواب گرفتم.

سوگند سر از روی بالش برمی‌دارد و به الهه نگاه میکند:
گمشو لباستو بپوش.

شوک شده به او نگاه میکنم.
_چرا انقد یهویی.

نگاه شیطونی می اندازد و میگوید:
_به هرحال وقتی سه نفر تنها باشن نفر چهارم شیطانه.

لب روی هم فشار میدهم و میخندم.
_بیا الی، بیا بخوابیم که خواب عصر میچسبه یه ساعت دیگه پامیشیم بهش فکر می‌کنیم.

و او زمزمه میکند:
_اخجون خواب با حوله
….
آلارم گوشی که زنگ می‌زند از خواب بیدار میشوم و این هم یکی از مزایای سبک خواب بودن است.

صورتم را میشورم تا خواب از سرم بپرد و از کیف مشکی دانشگاهم کتابی که جدیدا گرفته بودم را در می آورم.

کمی از آن می‌خوانم و کم کم ایده های مختلف در ذهنم پدید می آیند.

کم کم سوگند و الهه هم بیدار می‌شوند.
طبق معمول الهه به دنبال شکمش می‌رود و سوگند کلافه از موهای فرش آنهارا شانه می‌کند و من منتظرم که آنها تمرکز کنند و کار را برایشان توضیح دهم.

_بیاید بشینید ایده مو بگم.

دست سوگند خشک میشود:
_بازم خواب دیدی؟لعنت بهت فکر میکردم سرکارمون گذاشتی.

کتاب را میبندم:
_نه خیر، خواب ندیدم، زودتر پاشدم فکر کردم، فکر.
صدای الهه از آشپزخانه می آید:
_اهوع، چه حرفا، فکر

صورتم را جمع میکنم:
با دهن پر حرف نزن، این هزار و یک بار

دستانش را به شکل برو بابا تکان می‌دهد
_چی هست ایده ات.

به سوگند نگاه میکنم:
_رقص دود در طبیعت، اسمشم میذاریم رهایی یا درآغوش خانه چمیدونم آغوش آشنا یه همچین چیزایی

یی میگوید و سر تکان میدهد:
_نه بابا یه چیزایی حالیته ها.

متعجب میخندم.یعنی چه.

الی به طرفداری از من میگوید:
_اره بابا بچم هنرمنده.

با عشق نگاهش میکنم و ادامه میدهم:
_بخاطر باید بریم شمال.
یکی دو روز باید ازشون زمان بگیریم و غیبت کنیم.

متفکر میگوید:
_فکر نکنم بذاره.

الی مخالفت میکند:
_میذاره، اون از کارای ماهی خوشش میاد، میدونه هیچوقت نمیپیچونه.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا : 25

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر
اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Sahel Mehrad
22 روز قبل

آخجون خواب با حوله ++++

Setareh.sh
Setareh.sh
22 روز قبل

_رقص دود در طبیعت+++
عجب ایده ی بکری 👌.

مائده بالانی
21 روز قبل

خسته نباشی فاطمه جون.
تا اومدم برم تو دلش تموم شد
ولی سفر رفتن شمال خوبه امیدوارم اتفاقای باحالی در راه باشه

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
21 روز قبل

واقعا خواباشو یادشه؟
من خوابام میتونه ایده فیلمای جنگی باشه چون اکثرا تروریستیه🤣🤣🤣🤣

Setareh Sh
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
20 روز قبل

نرگسی خوابای منو چی میگی 🤣😂.
خوابای من می‌تونه ایده ی فیلم پورن باشه در این حد بگم که اوضاع خیلی خیطه نرگسی 🤣😂🤦.

افرا
افرا
پاسخ به  Setareh Sh
20 روز قبل

چه خوابای خوبی میبینی🤣🤣

Setareh.sh
Setareh.sh
پاسخ به  افرا
19 روز قبل

خیلی همه از دم🔞😈است افرا جون😂🤣.

دکمه بازگشت به بالا
7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x