ضرب المثلها و ریشه های آن(۳)
#ضربالمثل (گربه را دم حجله کشتن) :
میگویند در ایام قدیم دختری تندخو و بد اخلاق وجود داشته که هیج کس حاضر به ازدواج با او نبوده است.
پس از چندی پسری از اهالی شهر شهامت به خرج میدهد و تصمیم میگیرد که با وی ازدواج کند.
بر خلاف نظر همه ، او میگوید که میتواند دخترک را رام کند.
خلاصه پس از مراسم عروسی ، عروس و داماد وارد حجله میشوند و ….چند دقیقه از زفاف که میگذرد پسرک احساس تشنگی میکند .
گربهای در اتاق وجود داشته از او میخواهد که آب بیاورد.
چند بار تکرار میکند که ای گربه برو و برای من آب بیاور.
گربه بیچاره که از همه جا بی خبر بوده از جایش تکان نمیخورد تا اینکه مرد جوان چاقویش را از غلاف بیرون میکشد و سر از تن گربه جدا میکند.
سپس رو به دختر میکند و میگوید برو آب بیار….
خب معلومه دختر از ترس سریع میره آب میاره
واین است که این ضرب المثل رایج شد.
#ضربالمثل(آب از سرچشمه گل آلود است) :
اختلال و نابسامانی در هر یك از امور كشور ناشی از بی كفایتی و سوء تدبیر رئیس و مسئول آن موسسه یا اداره است .
آوردهاند كه …
عبارت مثل بالا با آنكه ساده بنظر میرسد ریشه تاریخی دارد و از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده است ، خلفای اموی جمعاً چهارده نفر بودند كه از سال ۴۱ تا ۱۳۲ هجری در كشور پهناور اسلامی خلافت كردهاند . اگر چه در میان این خلفاء افراد محیل و مدیری چون معاویه و عبدالملك مروان وجود داشتهاند ولی هیچیک از آنها در مقام فضیلت و تقوی و بشر دوستی همتای خلیفه ششم عمربن عبدالعزیز نمیشوند ، این خلیفه بزرگوار تعالیم اسلامی را تمام و كمال اجرا میكرد ودوران كوتاه خلافتش توأم با عدل و داد بوده است .
نسبت به خاندان رسالت خاصهٔ حضرت علی بن ابیطالب ( ع ) قلباً عشق میورزید . روزی همین خلیفه از عربی شامی میپرسید : عاملان من در دیار شما چه میكنند و رفتارشان چگونه است ؟
عرب شامی با تبسمی رندانه پاسخ داد : آب اگر در چشمهٔ صاف و زلال باشد در نهرها و جویبارها هم صاف و زلال خواهد بود . همیشه آب از سرچشمه گل آلود است .
عمر ابن عبدالعزیز از پاسخ صریح و كوبندهٔ عرب شامی به خود آمد و درس آموزندهای آموخت .
بعضیها این سخن را از حكیم یونانی ارسطو میدانند از آنجا كه گفته بود : پادشاهان مانند دریا و اركان دولت ، مثل ارنهاری هستند كه از دریا منشعب میشوند . ولی بعضیها آن را از افلاطون میدانند كه فرمود : پادشاه مانند جوی بزرگ بسیار آب است كه به جویهای كوچك منشعب میشود . پس اگر جوی بزرگ شیرین باشد ، آب جویهای كوچك را بدین منوال توان یافت و اگر تلخ باشد همچنان .
ضرب المثل (زیرآب زدن) :
زیرآب، در خانههای قدیمی تا کمتر از صد سال پیش که لوله کشی آب، تصفیه شده نبود معنی داشت.
زیرآب در انتهای مخزن آب خانهها بوده که برای خالی کردن آب، آن را باز میکردند. این زیرآب به چاهی راه داشت و روش باز کردن زیرآب این بود که کسی درون حوض میرفت و زیرآب را باز میکرد، تا لجن ته حوض از زیرآب به چاه برود و آب پاکیزه شود.
در همان زمان وقتی با کسی دشمنی داشتند، برای اینکه به او ضربه بزنند زیرآب حوض خانهاش را باز میکردند تا همه آب تمیزی را که در حوض دارد از دست بدهد.
صاحب خانه وقتی خبردار میشد خیلی ناراحت میشد و چون بی آب میماند. به دوستانش میگفت: زیرآبم را زدهاند…
(فواره چون بلند شود سرنگون شود):
نیم بیتی بالا که به صورت ضرب المثل در آمده است در موردی به کار می رود که آدمی از حدود مقتدر و مشخص تجاوز نماید و دست به کاری زند که فوق قدرت و توانایی و بلکه شأن و شخصیت او باشد.
سادهتر آنکه شخص از گلیم خود پا را فراتر نهد و از محدوده خود به محیطی برتر و بالاتر پرواز نماید . بدیهی است نقاد روزگار هر کس را در صف خود جای میدهد سهل است بلکه گاهی شتاب سقوط و اعاده به مقام و محل اولیه به قدری شدید میباشد که به تلاشی و انهدام عامل جسور منتهی میگردد.
در چنین موقعی است که ضرب المثل بالا مصداق پیدا میکند وصرفا” آن را مورد استناد واصطلاح قرار میدهند. گاهی این ضرب المثل در مورد مخالفان و دشمنان بکار میرود یعنی اگر مخالف و معاند در مسیر ارتقاء و ترقی بیش از حد تصور پیشرفت کند به این صورت بیان میکنند .
اقبال خصم هر چه فزونتر شود نکوست
فواره چون بلند شود سرنگون شود
(دوستی خاله خرسه) :
. پيرمردی در دهی دور در باغ بزرگی زندگی میكرد . اين پيرمرد از مال دنيا همه چيز داشت ولی خيلی تنها بود ، چون در كودكی پدر و مادرش از دنيا رفته بود و خواهر و برادری نداشت . او به يك شهر دور سفر كرد تا در آنجا كار كند . اوايل ، چون فقير بود كسی با او دوست نشد و هنگامیكه او وضع خوبی پيدا كرد حاضر نشد با آنها دوست شود ، چون میدانست كه دوستی آنها برای پولش است.
يك روز كه دل پيرمرد از تنهائی گرفته بود به سمت كوه رفت . در ميان راه يك خرس را ديد كه ناراحت است . از او علت ناراحتيش را پرسيد . خرس جواب داد : ” ديگر پير شدهام ، بچههايم بزرگ شدهاند و مرا ترك كردهاند و حالا خيلی تنها هستم . “
وقتی پيرمرد داستان زندگيش را برای خرس گفت ، آنها تصميم گرفتند كه با هم دوست شوند .
مدتها گذشت و بخاطر محبتهای پيرمرد ، خرس او را خيلی دوست داشت . وقتی پيرمرد میخوابيد خرس با يك دستمال مگسهای او را میپراند . يك روز كه پيرمرد خوابيده بود ، چند مگس سمج از روی صورت پيرمرد دور نمیشدند و موجب آزار پيرمرد شدند .
عاقبت خرس با وفا خشمگين شد وبا خود گفت : ” الان بلائی سرتان بياورم كه ديگر دوست عزيز مرا اذيت نكنيد . “
و بعد يك سنگ بزرگ را برداشت و مگسها را كه روی صورت پيرمرد نشسته بودند نشانه گرفت و سنگ را محكم پرت كرد .
و بدين ترتيب پيرمرد جان خود را در راه دوستی با خرس از دست داد .
و از اون موقع در مورد دوستی با فرد نادانی كه از روی محبت موجب آزار دوست خود میشود اين مثل معروف شده كه میگويند ”دوستی فلانی مثل دوستی خاله خرسه است.”
(خروس بی محل) :
هر گاه کسی بی موقع حرف بزند و یا میان حرف دیگران بدود و خود را داخل کند چنین فردی را اصطلاحاً خروس بی محل میخوانند.
از آنجا که در ادوار گذشته بانگ نابهنگام خروس را به علت و سببی شوم می دانستند لذا به شرح ریشه تاریخی آن می پردازیم تاعلت و سبب این مثل سائر و مشئوم بودن آن بر خوانندگان روشن شود.
کیومرث سر دودمان سلسله باستانی پیشدادیان ایران بود که مورخان به روایات مختلف او را آدم ابوالبشر و گل شاه یعنی شاهی که از گل آفریده شده، و نخستین پادشاه در جهان دانسته اند. کیومرث را پسری بود به نام پشنگ که همیشه بر سر کوهها بود و به درگاه خدای تعالی راز و نیاز و مناجات می کرد. کیومرث به این فرزندش خیلی علاقه داشت و غالباً پسر و پدر به سراغ یکدیگر می رفتند. روزی دیوان که از دست کیومرث منهزم شده بودند به منظور انتقام به سراغ پشنگ رفتند و هنگامی که سر به سجده نهاده بود پاره سنگی بر سرش کوفتند و او را هلاک کردند.
حسب المعمول این بار که کیومرث برای دیدار فرزندش پشنگ با آذوقه کامل به سراغ او رفته بود جغدی بر سر راهش ظاهر شد و بانگ زد. کیومرث چون فرزندش را نیافت و دانست پشنگ را کشتند جغد را نفرین کرد و به همین جهت ایرانیان از آن تاریخ جغد را پیک نامبارک و صدایش را شوم می دانند.
آن گاه کیومرث در مقام انتقام از دیوان برآمده سایر فرزندان را بر جای گذاشت و خود با سپاهی گران به سوی دیوان شتافت.
در این سفر بر سر راه خویش خروسی سفید رنگ و مرغ و ماری را دیدکه خروس مرتباً به مار حمله می کرد و هر بار که موفق می شد با منقارش به شدت بر سر مار نوک بزند به علامت پیروزی بانگ می کرد. کیومرث را از اینکه خروس برای صیانت و دفاع از ناموس تا پای جان فداکاری می کند بسیار خوش آمده سنگی برداشت و مار را بکشت و بانگ خروس را به فال نیک گرفت. کیومرث پس از غلبه بر دیوان آن مرغ و خروس را برداشت و به فرزندانش دستور داد آنها را به خانه نگاهداری و تکثیر کنند.
معمولاً خروس به هنگام روز بانگ می کند و چون شب شد تا بامدادان که پایان شب و طلایه روز و روشنایی است بانگ نمی زند ولی قضا روزی خروس موصوف شبانگاهان که بی موقع و نابهنگام بود بانگ برداشت. همه تعجب کردند که این بانگ نابهنگام چیست ولی چون معلوم شد که کیومرث از دار دنیا رفته آن خروس را خروس بی محل خواندند و از آن سبب بانگ خروس را بدان وقت به فال بد گرفته صدایش را شوم دانسته اند. از آن روز به بعد: “هر خروسی که بدان وقت بانگ کند و خداوند خروس آن خروس را بکشد آن بد از او درگذرد و اگر نکشد در بلایی افتد.”
منهزم . [م ُ هََ زِ ] (ع ص ) از میان جنگ گریزنده و لشکر
– منهزم شدن ؛ شکست خوردن و فرار کردن و مغلوب شده
****
(مار گزیده از ریسمان سیاه و سفید میترسد.) :
كسی كه بلايی بر سرش آمده و تجربه تلخی از چيزی دارد ، در آن مورد بدگمان و محتاطتر میشود .
بعضی حوادث یا خاطرات تلخ ، چنان تاثیری در روح انسان میگذارد که حتی با گذشت زمان نیز فراموش نمیشود. شرایطی که به موجب یاد آوردن آن خاطره یا حادثه شود، میتواند در رفتار و عمل شخص تاثیر بگذارد. در چنین مواردی از این ضرب المثل استفاده میشود.
خانهای را موش برداشته بود . گربهای متوجهی موضوع شد ، به آنجا رفت و تا میتوانست از آنها خورد . کشتار بی رحمانهی گربه ، موشها را به وحشت انداخت و همگی از ترس به سوراخهایشان پناه بردند .
وقتی گربه متوجه پنهان شدن موشها شد به فکر افتاد تا به ترفند و نیرنگ آنها را از سوراخهایشان بیرون بکشد. از این رو بالای دیواری رفت ،خود را به میخی آویخت و خود را به مردن زد .
اما موشی که مخفیانه گربه را پاییده و متوجهی نیرنگ او شده بود، به او گفت :” این کار تو بی فایده است . من حتی از مردهی تو هم فاصله میگیرم.”