عدد مورد علاقه من
_🤍_
حوالی پاییز، ماههای مهر بود
آن روز، روزی سرد بود و پر از باد
ابری بزرگ و خشمگین آسمان آبی را گرفته بود هرزگاهی با بی رحمی غرشی میکرد و درختها را عریان تر میکرد
روز ترسناکی بود
برگها زیر پاهایم خُرد میشدنند و شاخهها با هر غرش آسمان تکانیمیخورند و خشخش میکردند
آن صدای سوز و گه گاهی زوزه گرگ که اصلا تفسیر نمیشود!
یا آن مِه خوف برانگیز کوچه تنگ منتهی به مدرسه بحث جدایی در ترساندنم داشت!
سعیمیکردم گامهای کوچکم را تندتر بردارم ولی سنگینی کاپشن و آن کلاه و شالگردن دست و پاگیر بودن
صدای آشنای میان کوچه پیچید و بعد جسم آشنایاش
میان شال و کلاهم فقط درخشش چشمانم برایاش معلوم شد
کمر خم کرد و سعیکرد نفس عمیقی بکشد
معلوم است برای رسیدن به من خیلی دویده
مشتاق بودم تا علتش را بفهمم
او کاغذی به دستم سپرد و گفت یادگاری است برای من
واژه یادگاری برایم بیگانه بود
تا که او گفت قرار است برای تحصیل به جای دور برود و دیگر مرا نمیتواند ببیند
و اینبار تنها چیزی که دید خاموش شدن برق چشمانم بود
گریه کردم بهانه گرفتم، ولی او فقط کاغذ را سپرد و رفت
من رفیق بچگیهایم را از دست دادم
گرچه صبح آن روز سخت بود
ولی انتظار برای فهمیدن آن رمز یادگارش کمی مرا از آن حال و هوا بیرون کشاند.
معلم با لبخند مهربان همیشگیاش وارد کلاس شد و با آب و تاب با همه صمیمانه سلام داد.
کاغذ را در دستانم فشردم و به خانوم معلم نشان دادم
از او خواستم تا این شکل و واژه “پنج وارونه ” را برایم توضیح دهد
او لبخندی بر لبان اناریاش نشاند و دست کوچک یخ زده ام را سمت چپ بدنم گذاشت و گفت:
قلبت همان پنج وارونهاس.
یادگاری که ضمانتی برای رفتن اش گذاشت و گفت این یک عدد خاص است
یک عددی که معجزه میکند
او قلباش را برایم جا گذاشت!
بعدها وقتی غم ،
سقف کوتاه دلت را خم کرد
بی گمان می فهمی
پنج وارونه چه معنا دارد!
تیکهای از شعر سهراب سپهری
#الماس_شرق
قشنگ بود👌🏻👏🏻 قلمت مانا✨
مرسی عزیزم🤗
خیلی قشنگ بود خیلییی
مچکرم🥰
قیشنگ بید😍😁
عالی بود الماس جون