نظر سنجی موضوع رمان
سلام. من میخوام یه رمان بنویسم نمیدونم این موضوع خوبه یا نه. میخوام بدونم استقبال میکنید یا نه.. الان اینی که میذارم یه تیکه از این رمانه. میدونم مبهمه براتون چون کامل نیست اما از کلیت داستان و سبک نوشتارم ببینید خوشتون میاد یا نه. لطفا بهم بگید که اگه حمایت میکنید بنویسمش❤
سعی میکردم با او ارتباط بگیرم. سعی میکردم یک جوری خودم را در جهان کوچکش جا کنم. جهانی که ابعادش در چند کتاب خلاصه میشد؛ اما روحش به وسعت تمام دنیا بود. سعی میکردم بفهمم یعنی چه که میگوید تمام دنیا خانه ی من است؛ اما در عین حال حاضر نیست وطنش را ترک کند.
وطنش را ترک کند به سوی سرزمین بهتر. سرزمینی که هر روز ده ها نفر چمدان هایشان را میبستند، چک و چانه زدن های گرفتن آزاد نامه را به جان میخریدند، حاضر بودند خانواده شان را برای همیشه نبینند، فقط و فقط به خاطر رسیدن به سرزمین و زندگی بهتر. حق هم داشتند. اگر چند لحظه در فرودگاه ها میبودی، میفهمیدی این پدر و مادر هایی که با نگاهی اشک آلود، با نگاهی بین افتخار و دلتنگی به فرزندانشان نگاه میکنند، به کجا رسیده اند که آینده را در رفتن میبینند. میفهمیدی این دست های یخ کرده ی در هم گره شده که برای آخرین بار فشرده میشوند، این آغوش های آخر، به چه دلیل به وجود آمده اند.
از او میپرسیدم: تو چرا نرفتی؟
او چند لحظه به آسمان چشم هایم خیره میشد و همین سوال را از من میپرسید. جوابی نداشتم.
من، او و تمام مردمی که در این قفس کوچک مانده بودیم و با اینکه سودای پرواز داشتیم تقلایی برای شکستن قفل قفس نمیکردیم، هیچ جوابی برای این سوال نداشتیم.
شاید هنوز منتظر بودیم. منتظر بودیم آن پسرکی که ملکه بر روی پرده ی آینده نشانمان داد، بزرگ شود و بفهمد کیست و راهی را انتخاب کند که راه آزادی ما باشد. منتظر بودیم بیاید دست هایمان را بگیرد و از روی زمین بلندمان کند و شمشیری به دستمان بدهد تا توان جنگ داشته باشیم.
از او پرسیدم: نظرت راجع به اون پسر چیه؟ به نظرت میاد؟
با بد خلقی و بی حوصلگی جواب داده بود: هیچ نظری درباره ی اون بچه ندارم. تنها نظرم درباره ی خودمونه، تنها چیزی که میتونم بگم اینه که ما نباید اونقد ضعیف باشیم تا منتظر باشیم یه فرشته ی نجات پیدا بشه و بیاد آزادمون کنه.
شاید راست میگفت. شاید ما مسئولیتی که خودمان توان به دوش کشیدنش را نداشتیم، بر روی شانه های آن فرشته ی نجات میگذاشتیم تا خودمان آسوده شویم.
پرسیدم: خب تو که مثل ما ضعیف نیستی چرا تا حالا نتونستی حکومت رو نابود کنی؟
بد اخلاقی اش جایش را به شرمندگی داد. او هر کار لازم بود کرده بود. تنها کسی بود که اعتراض کرده بود. همه مخالف شاه بودند اما او تنها کسی بود که این مخالفت را اعلام کرده بود. از نوجوانی در حال مبارزه بود. با این روحیه همه انتظار داشتند بتواند حکومت را سرنگون کند اما نشد. آن شب، قصدش همین بود. اما نفهمیدیم چه شد که صبح روز بعد، او بدون هیچکدام از افرادش برگشت و نفهمیدیم چطور خودش دستگیر نشد و خیلی راحت از در قصر بیرون آمد! از آن شب به بعد، او دست از مبارزه کشید. همه فکر میکردند آن شکست ناامیدش کرده و به خاطر همین دست از تلاش برداشته. اما من میدانستم آن شکست چقدر مشکوک است و دلیلی فراتر از ناامیدی پشت این کم آوردن بود. دلیلی که شاید آن پسرک، میتوانست از سدِ سختش، عبور کند.
خیلی متوجه رمان نشدم فک کنم اگه درست بگم موضوع رمان در مورد یک کشوریه که دولت خوبی نداره و مردم اون شهر مهاجرت رو به زندگی تو اونجا ترجیح میدن؟ درست میگم؟
و اینکه شخصیت ها یک دختر و پسرن که تو همین کشور ساکنن و بین مهاجرت و جنگیدن با دولتشون درگیرن!
طبیعیه😂چون انگار مثلا از یه رمان پونصد صفحه ای، صفحه ی 130 رو گذاشتم..
فقط خواستم ببینم از نوع نوشتارم و اینکه رمان تخیلیه و بر خلاف خیییلی از رمانایی که معمولا اینجا هست عاشقانه نیست، خوشتون میاد یا نه
بیین یه سرزمین کاملا خیالی هست که یه شاه ظالم داره. یه مردی (همینکه اینجا این دختره داره باهاش حرف میزنه) این مرد تنها کسیه که جرئت کرده جلوی شاه وایسه ولی شبی که میخواد با چند تا از افرادش قصر رو تصرف کنه، همه چی عالی پیش رفته ولی به طرز مشکوکی همه ی افراد مردن و این مرد دستگیر نشده. این خودش یه رازه حالا بعدا معلوم میشه. این مرد تا قبلا برای مردم خیلی مورد احترام بود ولی بعد از این اتفاق مردم گفتن حتما این با شاهه که دستگیر نشده و فقط یه دختر(همینکه داره متنو روایت میکنه) شده همصحبتش.
حالا این یه طرف رمانه. توی همین سرزمین بهتر که همه بهش مهاجرت میکنن، یه پسر بچه هست که زندگی پر فراز و نشیبی داره دیگه نمیگم چی به چیه 😂 جادوگر همون سرزمین ظالم گفته این میاد ما رو نجات میده.
خیلی بد گفتم چون خیلی خلاصه شد🫠
دیگه یه بخشی از رمان زندگی این پسره یه بخشیش همون سرزمینه
تا اینکه سرنوشت این پسر بره به سمت نجات اینجا
حالا نمیدونم بنویسم یا نه
اگه ادامه بدی که عالی میشه
پس در آینده ای نزدیک منتظر باشید😁
منتظریه داستان جالب هستیم ستاره خانوم
حتمااا♥
عالیه عزیزم. هم ایده جدیدیه و هم اینکه قلم زیبا و پختهای داری
حمایت مهمه اما بیشتر روی کار خودت تمرکز کن تا استعداد و تلاشت هدر نره،
کم نیار، ممکنه نقد بشی، رمانت کامنت نخوره و فلان؛ ولی اگه جا نزنی برندهای، در غیر اینصورت تو میمونی و کلی ایدههای نانوشته شده.
خلاصه رمانت رو یه جا یادداشت کن و اتفاقهایی که قراره تا آخرش رخ بده رو بنویس که بدونی باید چطور رمان رو پیش ببری.
خیلی ممنونم♥
با نقد مشکلی ندارم اتفاقا دوست دارم بیان نقد کنن تا ضعف کارمو بدونم و بتونم پیشرفت کنم
خیلی ممنون از راهنماییت💜
چون همرو باهم گفتی یه ذره پیچیده شد ایده ات قشنگه ادامه بده😂❤
اره یه رمان کاملو تو چند خط گفتم خودم خوندمش گفتم این چی بود😂مرسی♥