رمان نوای رویا,پارت1
نوای رویا|به قلم حنانه نوری
#پارت_1
از خواب پرید نفس نفس میزد و گلویش خشک شده بود گویا کویری بی آب باشد.
آن کابوس بود مثل همیشه دوباره و دوباره
درست از میان آن رویای دهشتناک پرت شد میان واقعیت
تمام جانش وحشت زده می لرزید.
نباید عادت می کرد؟ حداقل بعد این چند سال…
اما هر بار بیش از پیش قلبش می لرزید.
صدای باران نجوا گونه در خانه می پیچید مادرجون خانه نبود از کودکی عادت داشت مادربزرگ عزیزش را این گونه صدا میزد.
چشمانش که سمت ویولن کنار اتاق پرواز کردند دلش هوای صدای بهشتی اش را کرد.
بیرون رفت سویشرتش را جلو کشید و دستانش را گرم کرد.
همیشه خود را با نوای ویولنش آرام می کرد.
کابوس هایش همیشگی بود، کابوس عزیزانی که با تمام وجود طردش کرده بودند.
اما او هنوز قلبش برایشان می تپید.
٭٭٭٭
کتانی اش را پا کرد و در جواب غرغرهای ونوس پشت تلفن زمزمه کرد:
– دارم میام نترس زود میرسم
ونوس عصبی غرغر کرد:
– آموزشگاه هارو سر زدی؟ چی گفتن بهت؟
ناامید غرید:
– سابقه کار میخوان امروز یه آموزشگاه دیگه هم قراره سر بزنم اگه اینم ناامیدم کنه دیگه واقعا باید برم کلفتی
– آدم نمیشی که تو بیا منتظریم
گوشی را که قطع کرد نگاهش با آینه رو به رویش تداعی پیدا کرد مثل همیشه بود متفاوت با آن رگه های طلایی رنگ زیبا که درون موهای ذغالی رنگش هویدا بود.
از خانه خارج شدو تا به محل همیشگی رسید سلام بلندی داد، نیوشا در حالی که گیتارش را کوک میکرد نگاهی خشمگین انداخت، سپهر جوری به سرش کوبید که احتمالا جمجه اش شکست، آریو “من آرومم” ای زمزمه کرد و ونوس جلو آمد:
– میدونی چیه؟ حقته الان بزنم کتلتت کنم کف خیابون ولی همین الانم دیرمونه بیا گمشو
جلو رفت و ویالونش را از کیف مخصوصش بیرون آورد.
تا شروع به نواختن کرد هماهنگ کل گروه همراهی اش کردند.
مثل همیشه مردم دورشان جمع شده بودند.
بعضا افرادی فیلم می گرفتند و بعضی دست می زدند.
اما میان آنها مردی مسن کلاه مشکی اش را جلو کشید لبخندی زیر ماسک مشکی اش برلب نشاندو مرموزانه میان جمعیت گم شد.
٭٭
باتعجب صحنه رو به رویش را کنکاش کرد.
حنانه عزیز به جمع ما خوش اومدی😘❤
لطفا پارت بعد خودت یه عکس رو برای کاور رمان انتخاب کن و اینکه یه بار بفرستی کافیه
موفق باشی
ستی آن بمون پارت فرستادم😂
خیلی ممنونم عزیزم ❤حتما
سلام حنانه عزیز . من توی کانال تلگرام شما عضو هستم….
الان توی کانال نزدیک ۴۰۰ و خورده ی پارت دادید …
و میتونم بدونم چرا رمانتون رو با این تعداد پارت آماده توی رماندونی پارت گذاری نکردید
ببخشید که این رو می پرسم🤗
ضحیجان برای اینکه بری رماندونی اول باید تو مدوان رمانتو بذاری اگه قلم قابل قبول بود اونجا نویسندهات میکنند یهویی که نمیشه
خانم اسما نادری و ادا و عسل این ها هم همه اولین رمانشون داخل رمان دونی پارت گذاری شده😊
واقعا؟ قلمشون چهجوریه؟؟
متوسط
قلمشون متوسطه
البته عسل خیلی ضعیفه
مثلا رمان مجبوری نفس بکشی من نمیدونم واقعا فاطمه چجور اجازه داده بود پارت گذاری شه. حالا باز رمان صدای سکوت یکم بهتر از مجبوری نفس بکشی بود
یا رمان نغمه دل قلم نویسنده خوب بود ولی داستان نسبتا ضعیفی داشت
البته اینی که من میگم قبلنا ادمین بهم گفته بود
تو درست فهمیدی ولی انگار برای بعضی ها پارتی بازی میشه🥲
سلام عزیزم فعلا باید تومدوان پارت گذاریش میکردم
کوتاه بود ، موفق باشی👏🎀
مرسی همچنین
قلمت قشنگه
موفق باشی
مرسی همچنین شما
موفق باشی عزیزم 💓
ممنون قشنگ❤
موفق باشی عزیزم ❤️
مرسی❤