نویسنده هایی که به مدت یک ماه پارت گذاری نکنن رمانشون از سایت حذف میشه

رمان

رمان تقاص پارت ۲۲

رمان تقاص پارت ۲۲

4.1
(34)

فلش بک)
شادی:
سوار ماشین گران قیمت دوست پدرم شدم.دلشوره و شوق دیدن دوباره ی پدرم امانم را بریده بود.

سعی میکردم چیزی نگویم اما نمیشد
_بابا حالش خوبه؟
نگاه مرد سمتم کشیده شد و گفت:راستش نه زیاد…بخاطر همین اومدم دنبالت بچه…میگفت شادی درمون درد منه.

بغض کردم…میرفتم و دور پدری که در اوج ناراحتی مرا یاد میکند هم میگشتم.
درمان درد؟جان میشدم برایش…جان میدادم برایش.
زمزمه کردم:شادی قربونش بشه.

_عمو جون…راه طولانیه تا خونه ی من اگه حوصله ات سر میره بگو برات اهنگ بزارم.

شانه بالا انداختم و گفتم:هر طور راحتین عمو.
ضبط مدل بالای ماشینش را روشن و موسیقی لایتی دقیقا از همان هایی که من نمی‌پسندم فضا را پر کرد‌

آنقدر ملایم که کم کم خوابم برد.

با خورد به شیشه ی ماشین ترسیده چشم باز کردم و همان مرد را دیدم.
شیشه را پایین کشیدم و گفتم:ببخشید خوابم برد‌.
_اشکال نداره…بیا پایین بریم یه چیزی بخوریم سه چهار ساعت دیگه می‌رسیم.
مگر کجا بود که بعد از این همه ساعت هنوز نرسیده بودیم؟

از ماشین پیاده شدم و به سمت آلاچیقی که درون پارک بود رفتیم.
او سمت دکه رفت و من در فکر مامان بودم

…کاش به او خبر میدادم.
_بیا بخور.
آبمیوه و کیک را از دستش گرفتم و بعد از خوردنشان دوباره سمت ماشین راه افتادیم.

نگاهم به جاده بود و چشمانم روی هم می‌رفت.
گیج و منگ بودم و نفهمیدم چه شد که به خواب رفتم.
(زمان حال)
_بهم داروی بیهوشی داده بودی…یادته؟
_من…من من مجبور بودم.
نگاهم در نگاهش گره خورد و گفتم:کی مجبورت کرد کع اون همه بلا سر من بیاری؟

رها فریاد زد:راجب بابام درست حرف بزن…کم دروغ بگو.
لبخندی زدم و گفتم:هنوز یک سوم داستان رو هم تعریف نکردم رها…گوش کن.
روبه میثم ادامه دادم:وقتی به هوش اومدم و یادته؟اولین بار که فهمیدم بدبخت شدم وقتی بود که زدی تو گوشم…تا چند ساعت بعد سوت میکشید.

نفسم عمیق شده بود.
_اروم باش.
صدای گرشاسب است.
در چشمانش نگاه می‌کنم و لبخند میزنم:آرومم…اندازه ی تمام عمر آرومم.
خب داشتم میگفتم
(فلش بک)
با تکان های بیش از حد ماشین بیدار شدم.صدای مرد را شنیدم:
_دارم میارم قربان…آره آره…بیهوشه…چشم سالم میارمش

.
دلشوره گرفتم…چه اتفاقی افتاده بود؟
_شاهین چطوره؟خنده ای سر داد و گفت:دخترشو که بیاریم میفهمه چه غلطی کرده…جوجه اردکم نیست چه برسه به شاهین.

با شنیدن نام پدرم جیغ کشیدم:بابامو چیکار کردی؟
متعجب به من نگاه کرد و زیر لب گفت:لعنتی.
گوشی را پایین آورد و گفت:ساکت بشین رسیدیم به بابات

به دور و اطراف نگاه کردم فقط بیابان بود و حتی یک ماشین هم در نزدیکی ما نبود.
_نگه دار….گفتم نگه دار
جیغ میکشیدم و با دست به بازو هایش میکوبیدم.
قفل کودک را زد و گفت:بشین سر جات بچه
اما من این چیز ها حالیم نبود..
_گفتم نگه دار…نگه دار میگم اشغال نگه دار عو‌.‌..
سیلی به گوشم زد و سرم به در ماشین خورد…خیسی خون را روی پیشانیم احساس کردم و وقتی خواستم جیغ بکشم ماشین را نگه داشت و بعد…

مرا در آغوش گرفت و دست و پایم را قفل کرد اما من جیغ میکشیدم و گریه میکردم.

به سما عمارت بزرگی وسط بیابان رفت…در باز شد و دو مرد قوی هیکل مرا از او گرفتند.

جنون وار تکان میخوردم و جیغ میکشیدم
تا زمانی که به وسط حیاط رسیدیم و آن صحنه را دیدم.
پدرم وسط حیاط روی صندلی بسته شده بود و صورتش پر از خون بود.
از اغوششان پریدم و به سمتش رفتم و فریاد زدم:بابا
تا خواستم اورا در آغوش بگیرم از پشت کشیده شدم و بعد شخصی اسلحه ای روی سرش گذاشت.

_عقب وایسا دختر
جیغ هایم باعث پرواز کلاغ ها از روی درختان میشد

.
پدرم اما فقط میگفت:ببخش آقا تکرار نمیشه.
صدای مردی که ماسکی روی صورتش بود بلند شد:باید تنبیه بشی شاهین.
دختر با دختر…اون دختری که من میخواستمو نیاوردی منم به جاش دخترتو میگیرم

فقط قبلش باید حسابمون صاف بشه.
صدای لرزان پدرم بلند شد:با دخترم کاری نداشته باش..باهاش کاری نداشته باش
خنده اش بلند شد و بعد مقابل چشمانم گلوله ای در سرش شلیک شد.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا : 34

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

نمایش بیشتر

Fateme

نویسنده رمان بخاطر تو و تقاص
اشتراک در
اطلاع از
guest
23 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐸 𝒹𝒶
10 ماه قبل

سلاااام سلاااااممم من امدممممم
اولینممم یوهووووو😎

Fateme
Fateme
پاسخ به  𝐸 𝒹𝒶
10 ماه قبل

به به به به

𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
10 ماه قبل

چیشد؟پدرشو کشتن؟میثم باعث شده بود!🥲
شادی دقیقا کاری رو با رها کرد که پدرش با اون کرده بود
الهییی از دل شادی
چی کشیده این بچه 💔
حق داره انقدر کینه ای باشه از میثم😭

Fateme
Fateme
پاسخ به  𝐍𝐚𝐫𝐠𝐞𝐬 𝐛𝐚𝐧𝐨𝐨
10 ماه قبل

حالا مگه فقط همینه؟تازه این استارت اتفاقاته

لیلا ✍️
10 ماه قبل

وای آخ‌جون🤩💃 برم بخونم🏃‍♀️

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

قربونتتت

لیلا ✍️
10 ماه قبل

وای بمیرم واسه شادی، چی بهش گذشت😥 خیلی خوب نوشتی دختر👌🏻 هیجان و غم با هم ادغام شده بود و صحنه‌ها رو به قشنگی توصیف کردی. فقط یه سوال: برای چی دخترش رو آوردن اون‌جا تا شاهد مرگ پدرش بشه؟ با توجه به اون چیزی که خوندم قاتل دنبال یه دختری بود که پدر شادی براش نیاورده بود مگه قرار نبود مقابله‌به‌مثل کنه پس چرا شادی رو زنده نگه‌داشت؟

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

مرسی لیلا جونم
خب شادی رو که ول نمیکنن قراره اتفاقاتی بیوفته براش دیگه
تو پارت های بعد متوجه میشین

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
10 ماه قبل

قربونت گلی‌جان😘

آخه من فکر می‌کردم جلوی پدرش بخواند کاری با شادی کنند واسه همون پرسیدم💛

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

کارا مونده هنوززز😂

آلباتروس
10 ماه قبل

خدای من بدنم مورمور شد
اصلا فکر نمیکردم ته اون همه فرار و گریز داستان این باشه

مشتاقم بفهمم چه بلایی سر شادی اومده.

خداقوت

لیلا ✍️
پاسخ به  آلباتروس
10 ماه قبل

آلبا‌جان جوابت رو زیر رمان سقوط دادم، مرسی از کامنتت😍

آلباتروس
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

دیدمش عزیزدلم
و
خواهش😉

Fateme
Fateme
پاسخ به  آلباتروس
10 ماه قبل

خیلی ممنونم عزیزم❤️

ALA
ALA
10 ماه قبل

واییی خدا هر روز زیبا تر میشه داستان
خیلی خیلی زیبا بود مثل همیشه خسته نباشی عزیزم💜💜💜💜💜💜

Fateme
Fateme
پاسخ به  ALA
10 ماه قبل

خیلی ممنونم ازت آلا جان🩵

Fateme
Fateme
10 ماه قبل

واقعا بعد از هشت ساعت ۱۵۰ تا ویو؟خدایی؟

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
10 ماه قبل

کلاً ویوها کم شده! الان نگاه به هر رمانی کنی همین‌جوریه😞

Fateme
Fateme
پاسخ به  لیلا ✍️
10 ماه قبل

مال من دیگه خیلی کم شده

sety ღ
10 ماه قبل

فاطمه جونم کم و دیر به دیر پارت میدی منم از فضولیم دارم میمیرم🥲
نکن این کارو با ما🥲

Fateme
Fateme
پاسخ به  sety ღ
10 ماه قبل

بخدا میخوام زودپارت بدم
کلی هم پارت آماده دارم ولی خدایی ویو رو ببین🥲🥲

لیلا ✍️
پاسخ به  Fateme
10 ماه قبل

نه دیگه الان خوبه، یه نگاه کن😁

مائده بالانی
10 ماه قبل

وای فاطمه
خیلی هیجان انگیز بود غافل گیر شدم واقعا.
جلو چشمش باباش رو کشت.
معلومه که این دختر پر از نفرت میشه و دنبال انتقامه

دکمه بازگشت به بالا
23
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x