-
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 45
با سوالم ناگهانی از جاش بلند شد. _تو باید کمکم کنی منم به تو کمک می کنم برگردی کنار خانواده…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 44
از تو آینه نگاهی به لباس زرشکی براق که دار و ندارم رو بیرون انداخته بود کردم. به دسته ویلچر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 43
عرق روی پیشونیم می غلتید اما دست از تلاش نکشیدم. باید بلند میشدم، باید از این جهنم دره فرار میکردم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 42
وقتی دیدم خبری از کسی نیست اسلحه رو بالا بردم و شلیک کردم. پشت بندش با لحن محکم داد زدم:…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 41
یک ثانیه هم طول نکشید به خودم اومدم و از روی کاپوت ماشین پاشا پریدم اون سمت و همزمان اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 40
رسما می لرزیدم. کسی جز دانیال نمی گفت ملکه ی من… کسی با این لحن حرف نمیزد. کسی مثل اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 39
عصبی داشتم نفس نفس میزدم که شاهرخ از اتاق اومد بیرون. ترسیدم اما به روی خودم نیوردم. یکی چند تقه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 38
شش ماه از ازدواج من و پاشا گذاشت. زندگی خیلی گرم و صمیمی کنار هم داشتیم. مسافرت میرفتیم و کنار…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 37
با صدای آرایشگر به خودم اومدم: -مطمئنی که آرایشت رو دوست داری؟ آخه برای یه عروس خانم کمه. نگاهی تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 36
بی طاقت گفتم: +پاشا واقعا کنجکاوم ببینم اینبار نقشت چیه؟ تو که نمی خوای مثل فیلما تو کیک انگشتر بزاری؟…
بیشتر بخوانید »