-
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 15
درو قفل کردم که یه وقتی نیاد داخل. لباسمو پوشیدم و رفتم پشت میز آرایش تا موهامو درست کنم. پاشا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 14
لبخند ناراحتی زدم و یکم چای خوردم تا شاید اینطوری بغض تو گلومو قورت بدم. _دلسا جان چقدر این سفره…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 13
بعد از صرف شام ظرفای کثیفو چیدیم داخل ماشین ظرفشویی و بعدش من رفتم آماده شدم که بریم بیرون. از…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 12
رفتم حمام و بعدشم آماده شدم بخوابم. خیلی خسته بودم و سریع خوابم برد. نصفه شب به خاطر احساس تشنگی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 11
مداد ارغوانی رو گذاشتم بین دندونام. نگاه میکرد و این برام خوش آیند نبود. +نمیدونم. وقتش نیست برم؟ -یعنی خداحافظی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 10
از سرویس اومدم بیرون و رفتم طبقه پایین _باید برات خدمتکار استخدام کنم. +خودت تنهایی این میزو آماده کردی؟ ظرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 9
با اخم نگاهم کرد و جدی گفت: _چیشده دلسا، گریه کردی؟ خیلی جدی داشت تو چشمام نگاه میکرد.حالا باید چیکار…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 8
کلافه و با بغض بلند شدم برم سمت اتاقم که آرایشمو پاک کنم که نگهبان اومد در زد. _سلام خانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 7
کل شب خوابم نبرد، تا صبح داشتم به پاشا فکر میکردم، آخرشم کلافه شدم و رفتم حمام که ذهنمو ازش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 6
+بریم منم کارم تموم شده. تا زدیم بیرون هر دوتامون هم زمان گفتیم آخیش. _دختره چی تو خودش دیده. +خوبی…
بیشتر بخوانید »