-
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 5
چند باری با لیلا خانم و آقا شهریار رفتم کوهنوردی. خیلی خوش گذشت. همش بهم میگن تو مثل دخترمون میمونی،…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 4
_اینجوری دیگه باید عضو گروهمون بشی. با ذوق نگاهش کردم. _دلسا درمورد خانوادت هیچی به من نگفتی، البته اگه دوست…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 3
اما واقعا آبروریزی بدی بود، آروان با خنده اومد سمتم: _از دور دیدمت، باید این صحنه رو ثبت میکردم. +خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
آنام کارا پارت 2
چند سال گذشت و کل کار من شده بود درس خوندن و مقاله نوشتن.تونستم بعد از ۴ ۵ سال برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 1
به نام چشم و نور و خالق آنها؛ که محبت چیزی ماورای تصور آدمیست و عشق زاده نشود مگر به…
بیشتر بخوانید »