-
داستان کوتاه
کاکتوس | قسمت ۵ (پایانی)
لبخند زد و از جایش بلند شد. – میتونی از این موقعیت استفاده کنی، این محله و آدماش خوراک مستنده.…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
کاکتوس | قسمت ۴
همین حرکتش او را از بهت خارج کرد. سراسیمه و در عین حال عصبی با تکیه دادن به دیوار خودش…
بیشتر بخوانید » -
کاکتوس | قسمت ۳
بیخیال شانه بالا انداخت و دوربین عکاسیاش را از دور گ*ردنش باز کرد. ته کوچه دوباره چشمش به همان…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
کاکتوس | قسمت دو
تندتند سر تکان داد و نچی کرد. آهی کشید و دست از دور صورتش برداشت. – پس چرا غمبرک گرفتی؟…
بیشتر بخوانید »