-
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 18
پارت ۱۸ سلام امیدوارم حالتون خوب باشه..♥️ سبحان: مدتی هست که سوار ماشینیم و تو شهر می گردیم خواستم سکوت…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
« داستان کوتاه » ♥️:)
کودکی را دیدم که با عروسکش بازی میکرد. عروسکش میپرسید و او پاسخ میگفت.. آن دو در انظار دیگران زمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 17
«راوی» سبحان چمدونا رو میذاره تو ماشین..رویا رو می بینه که به سمتش میاد و میگه: _ آقا سبحان ایل…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 16
پارت ۱۶ عکس نویان👇✨ 🤍سبحان: چیزی به صبح نمونده.. بعد از اتفاقی که برای ایل ماه افتاد، هیچکس اینجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 15
[فلش بک به گذشته] چشمانش را که باز کرد خود را در آغوش پر مهر زنی یافت. اولین بار بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 14
[فلش بک به گذشته] پدر نویان: ای احمقای بی خاصیت! چطور گذاشتین یه بچه از زیر دست تون در بره؟؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 13
[فلش بک به گذشته] مهراد: ولش کن سعید.. ولش کن..کشتیش. سعید که جلوی چشمانش را خون گرفته بود با دستش…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 12
راوی در اتاق ایل ماه رو که می بنده، به سمت اتاق خواب خودش میره. که صدایی از پشت سرش،…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 11
صدای گریه اش قطع نمی شود.. سرش را روی میز گذاشته و نشسته بر صندلی، با افکارش مدام در جنگ…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو
انتهای دنیای من با تو _ پارت 10
[Part 10] [به نام خدا] راوی: ❤️🧡💛💚💙❤️🧡💛💚💙 سبحان: همینجاست نگه دار سپهر. سپهر: می خوای با ایل ماه چی کار…
بیشتر بخوانید »