-
رمان هرج و مرج پارت 22
صدای سرفه های عمیقش مانند خنجر در قلبم فرو میرود. ارسلان که تنگی نفس نداشت!. نجواهای زن آتش حسادت را…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 21
– کدوم قبرستونی سیر میکنی؟ هول شده دستی به شالم می کشم – توکِی اومدی؟ پوزخند میزند و سایمان را…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت 20
پوزخند میزند: – معرکه راه انداختی.. خوبه… همیشه میدونستم زرنگی! لبخند تلخی میزنم و سر تکان میدهم.. – دست پرورده…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 19
سایمان کلافه دستم را میگیرد و نق میزند.. جان حرف زدن ندارم.. حس میکنم فشارم افتاده.. صدای قدم ها متوقف…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 18
کلافه لگد محکمی به در میزند و خارج میشود به سمت سایمان برمیگردم که سعی میکند بغضش را فرو ببرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 17
سری تکان میدهد و مسیرش را عوض میکند… اما هنوز چند قدم فاصله نمیگیرد که لب میزند – فردا رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 16
– ارسلان! من ..من .. باورکن اون چیزی که تو سرته نیست در حالی که اشک هایم صورتم را خیس…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 15
انقدر تحت فشار روحی قرار گرفته ام که ناگهان چشمانم سیاهی میرود و آخرین چیزی که میبینم آغوش ارسلان است…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج ومرج پارت 14
– منو نگا نورا… با سردرگمی نگاهش را به اهورا میدوزد.. – نباید بری ! دور تورجو باید خط بکشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 13 (معمایی)
(و میرسیم به داستان اصلی رمان! امیدوارم شوکه نیشید چون قراره کلا داستان تغییر کنه😔) …………. برخلاف حرص و جوش…
بیشتر بخوانید »