-
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 12
با حس ایجاد درد در ناحیه چشمم هوشیار میشوم -توله سگ زدی چشم زنمو در اوردی تو که! صدای غش…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان هرج و مرج پارت 11
با کوبش شدید و پی در پی در حیاط بهت زده از خواب بیدار میشوم… گیج به ساعت نگاهی میکنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 10
ارسلان پرشتاب به عقب برمیگردد.. جوری که صدای استخوان های گردنش را به وضوح میشنوم.. خدا بدادت برسد امیر! خنده…
بیشتر بخوانید » -
رمان
هرج و مرج پارت 9
روبروی آینه ایستادم.. خدایا مگر من چندسال داشتم که مستحق این همه سختی بودم؟ در بیست یسالگی ام چنان درد…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 8
اهورا یا اخم گوشی را از دستم میکشد پس از خواندن پیام رو به مانا و محمد میگوید: کار شما…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت7
گوشی از دستم بر زمین میخورد و هزار تکه میشود.. دستانم رعشه میگیرد.. چه شده؟؟ چرا انقد وحشت زده ؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت6
او اینجا چ میکرد؟ اصلا به چه جرئتی در کنار شوهر من بود؟ ناگهان به خود امدم…. کدام شوهر؟! شوهری…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت5
بعد از یکسال ندیدنش حس میکردم که حتی صدایش را هم فراموش کرده ام… پوزخندی زدم.. حسی که به این…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت4
روز بعدش به دستو پایش افتادم که مرا ببخشد بخاطر گناه نکرده! برای فرزندش پدری کند, چیزی که وظیفه اش…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج
رمان هرج و مرج پارت 3
سایمان از سر شب گریه میکرد.. نگران تکانش دادم … چرا آرام نمیشد؟! -مامان ؟ سایمانم؟؟ چرا اروم نمیشی ..…
بیشتر بخوانید »