-
رمان تیرهتریندونهیبرف
تیرهتریندونهیبرف پارت 6
*سلام خوانندههای عزیز. اول از همه باید عذرخواهی کنم بخاطر تاخیر طولانی که در پارت گذاریها رخ داد بخاطر یه…
بیشتر بخوانید » -
رمان
تیرهتریندونهیبرف پارت 5
آران: با شکستن سکوت خونه توسط صدای زنگ موبایلم چشمام و باز کردم و از خاطراتی که دورتر از همیشه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تیرهتریندونهیبرف
تیرهتریندونهیبرف پارت ۴
ساحل: سهیل در ماشین و باز کرد و منتظر موند تا بشینم. نگاهی به پشت سرم انداختم، به خونهای که…
بیشتر بخوانید » -
رمان تیرهتریندونهیبرف
تیرهتریندونهیبرف پارت 3
آران: خودم و جمع و جور کردم، دهنم برای توضیح باز شد اما با بستن چشماش و دیدنش که واسه…
بیشتر بخوانید » -
رمان
تیرهتریندونهیبرف پارت ۲
آران: با دیدنش تو اون وضعیت قلبم تیر کشید، من چیکار کردم باهات! رگههای قرمزی که نمیدونم از غم بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان تیرهتریندونهیبرف
رمان تیرهتریندونهیبرف پارت ۱
Part1 ساحل: _ساحلم تو رو مرگ من قسم، این در و باز کن. دارم نگرانت میشم… چند ساعته که اینجا…
بیشتر بخوانید »