-
رمان
سرنوشت تغییر کرده پارت دوم قسمت چهارم
پریدم وسط حرفش: یه دقیقه صبر کن ببینم هی من هیچی نمیگم تو داری واسه خودت حرف میزنی.. تو با…
بیشتر بخوانید » -
رمان
سرنوشت تغییر کرده (قسمت چهارم)
داشتم از پنجره بیرون رو نگاه میکردم.. اتاقی که مربوط من میشد تویی طبقهای 16 بود.. هوا ابری بود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان
ادامهای قسمت دوم (سرنوشت تغییر کرده)
میخواستم برم که دوباره به حرف اومد. مِحمَت: قد بلند با هیکل عالی و قیافه ای جذاب.. سوالی نگاهش کردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان
پارت دوم قسمت دوم (سرنوشت تغییر کرده)
اتاق بزرگی بود.. اما برای تزیین این اتاق از رنگ های مشکی و قرمز استفاده شده بود.. دوباره به مِحمت…
بیشتر بخوانید » -
رمان
سرنوشت تغییر کرده
سر نوشت تغییر کرده به نام خدا (قسمت دوم) تا زمانی که از در خونه بیرون میرفت یجوری میخواست مرا…
بیشتر بخوانید » -
رمان
سرنوشت تغییر کرده
-خب چه کارا میکنی؟ شغلی هم داری؟ نمیخوای برگردی؟ بهت نیاز داریم. حرفاشو با یه نفس گفت. دوباره داشت همون…
بیشتر بخوانید » -
رمان
سرنوشت تغییر کرده
سرنوشت تغییر کرده به نام خدا (قسمت اول) نویسنده: رهگذر خیال من برای یک ماموریت باید میرفتم به یک شهر…
بیشتر بخوانید » -
پیشنهاد کتاب و رمان
سرنوشت تغییر کرده
ادامه قسمت سوم بعد از دوش گرفتن یه شلوار راحتی پوشیدم و با یه حوله داشتم آروم آروم موهامو خشک…
بیشتر بخوانید » -
پیشنهاد کتاب و رمان
سرنوشت تغییر کرده
سرنوشت تغییر کرده به نام خدا قسمت( سوم) همه جا تاریک بود… نمیتونستم چیزی رو ببینم… صدا های نامفهوم به…
بیشتر بخوانید »