-
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۲
«- کامی کامی جونم! ای مهربونم! بیا بریم بیرون که حوصلهم سر رفته، پا رفته، دست رفته… . – اِ!…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۱
آرام به سمت صندلی چوبی رفتم و روی آن نشستم. کیف زرد سادهام را روی میز نهادم و منتظر ماندم.…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۱۰
چند بار پلک زدم و گفتم: – چی عجیبه؟ خب تولد خواهرم بوده ولی… . خودم نیز تعجب کردم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۹
به سرعت گفتم: – مادر من فارسی هم بلدن. مامان نریمان به سرعت به زبان فارسی و با لهجهی بامزهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۸
چشمهایم از تعجب گرد شدند. آن صدا مال من بود؟! یک توهم بود یا یک خاطرهی گنگ؟! بعد از پنج…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۷
از شدت عصبانیت، جملههایم را ترکی و فارسی قر و قاطی میگفتک و اصلاً نفهمیدم که بادیگاردِ ترک، متوجه شد…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۶
آن همه شلوغی و لباسهای عجیب و غریب ویترینها، حالم را دو چندان بد میکرد. مامان نریمان با تعجب دستش…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۵
«دو هفته قبل» باورم نمیشد که برای خرید لباس باید به این استانبول گور به گور شده پا میگذاشتم! از…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۴
سریع سرم را به سمتش چرخاندم و گفتم: – نه! نمیشه بیای. با اخم گفت: – چرا اونوقت؟! – آخه…آخه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تناسخ محنت
رمان تناسخ محنت پارت ۳
با دلی راحت گریه میکردم؛ به سبب تمامی آن سالهای بیکسی و پنج سال خوشبختیای که داشت وداع میگفت. –…
بیشتر بخوانید »