رمان آتش
-
رمان آتش پارت 60
#نفس مسیح برای من دقیقا همون سه نقطه ایه که هر نویسنده ای ته جملاتش میذاره … که یعنی دیگه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 59
پرستار با خوش خلقی گف: ساعت خواب خانوم.. دوازده ساعته که خوابیدی.. نامزدت رو دوستش بزور برد.. نفس با بهت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 58
**** مرد سیگاری آتش زد و خیره به عکس جاوید سعادت شد…. زیر لب زمزمه کرد: جاوید… چرا این کار…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 57
*** # نفس شب شده بود.. تازه به تهران رسیده بودیم و قرار شد به رستورانی برویم و شام بخوریم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 56
**** سکوت.. هر چقدر هنگام رفتن به شیراز با هم گفتند و خندیدن حال که در جاده و درحال برگشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 55
به اصرار مهتا و یسنا مرد ها رو بیرون کردن تا زن ها تو اتاق پشتی و زیر کرسی بخوابن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 54
*** تنهایی در شب های بلند سال ﺁﺩﻣ ﺭﺍ ﻋﻮﺽ ﻣﯿﮑﻨﺪ.. ﺍﺯ ﺗﻮ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﺩ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﻧﺒﻮﺩﯼ.. ﮔﺎﻩ…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 53
**** فرهود پسر عمویشان گیر داده بود مسیح بخواند…جوان تر ها روی تخت چوبی درون حیاط نشسته بودند و سن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 52
روی صفحه گوشی اش نوشته ای بود که میگفت: “” اونی که داری بهش نزدیک میشی باید خیلی ارزشش رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 51
مادرش چشم غره ای اساسی به مسیح رفت که من را یاد چشم غره های مامان به سامیار وقتی منو…
بیشتر بخوانید »