رمان آتش
-
رمان آتش پارت 30
کنار آیسان که محکم دست مرا گرفته بود نشسته بودم.. به طور واضحی آیسان از مرد ها میترسد.. حق هم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 29
– خانوادت فوق العاده بودن مگه نه؟؟؟ تو چشمای شکلاتیش خیره شدم.. منو یاد شکلات های مورد علاقه ام مینداخت..…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 28
– خانوم این ماشین خیلی خوشگله تو روستا ما فقط اسب و تراکتور هست.. البته کد خدا پیکان داره و…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 27
توی ماشین نشسته بودیم و درحال برگشت به سمت جواهر ده بودیم.. باید میگفتم.. باید میگفتم چقدر امشب بهم خوش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 26
* نفس من عاشق سامیارم.. تا وقتی عاشق نشی نمیفهمی.. حاضرم همه چیزم رو بدم تا سامیار این بیرون باشه..…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 25
– سلااامم.. پارسال دوست امسال آشنا.. یه کم از اون سمانه دل بکن یادی از دختر خاله بیچارت بکن آقا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 24
# آترا رفتن به مهمانی فضای ویلا رو کاملا عوض کرده.. دخترا از این اتاق به اون اتاق میدوییدن و…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 23
**** #راوی کارن گوشی رو برداشت و به چشم های برادر عزیز تر از جانش خیره شد.. هر دفعه با…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 22
به سمتش برگشتم.. موهایش آشفته روی پیشانی اش ریخته بود و او را بیش از حد شبیه پسر بچه های…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 21
متعجب بهم نگاه کرد و خندید و گف: مسیح از کجا حرفامون به این نتیجه رسیدی ک میام؟؟؟ با جدیت…
بیشتر بخوانید »