رمان آتش
-
رمان آتش پارت 10
# راوی دلیلش را نمیدانست.. دلش تنگ شده بود برای برادرش.. احتمالا دلیلش حضور در ویلایی بود ک ساخته دستش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 9
چند روز بعد # آترا جواهر ده.. از وقتی وارد شهر شدیم سنگینیه سینه ام بیشتر شد.. سعی میکردم به…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 8
همه بودن بحز آترا .. پسرا بحث سیاسی میکردن و دخترا راجب مد حرف میزدن.. یه دفعه آرام بلند به…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 7
** بچه که بودم آرزوم رفتن از شیراز بود.. شیراز رو دوست داشتم اما من میخواستم پیشرفت کنم و شیراز…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 6
مریم و صدا زدم و باهم به اتاقم رفتیم.. – مریم بازش کن.. نشستم رو صندلی جلوی میز آرایشم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 5
دانیار: به مناسبت این شراکت باید تو یه رستوران جشن بگیریم.. تمام اعضای تیم هم باشن ک باهم آشنا بشن..…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 4
# مسیح تو دفتر نشسته بودم و از پنجره بیرون رو نگاه میکردم.. طبقه آخر یه برج اداری بودن این…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 3
یه لکسوس مشکی داشتم.. رویای دوران نوجوونیم بود.. بماند ک بعد تر ها بنز و بی ام و هم برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 2
#آترا درد.. به جز این کلمه سه حرفی هیچ چیز دیگه ای تو زندگیم معنا نداره… سر درد امونم رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان آتش پارت 1
یکی بود و هنوزم هست..!!! 💥رمان آتش نویسنده: sety **خلاصه: حتما شنیدین ک میگن””هر اتفاقی ک بیافته 99 درصد اون…
بیشتر بخوانید »