رمان امیدی برای زندگی
-
رمان امیدی برای زندگی پارت بیست وپنجم
دستی به صورتش کشید و پلک باز کرد، اما با باز شدن چشم هایش نگاهش به سهیل و افتاد…..از جا…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت بیست و سوم
رنگ از رخش پرید و بهت زده به او نگاه کرد……سهیل الان چه گفت؟ او دیگر از کجا میدانست؟! _چی؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی پارت بیست وسوم
مشتی در صورتش کوبید و فریاد زد: _من فقط به توعه بی عرضه گفتم میری یواشکی عمارت سندا رو بر…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی پارت بیست و دوم
چند ضربه به در اتاق وارد شد و کوروش با دست هایی پر وارد شد _سلام چطوری آقای صدر؟ _حرف…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت بیست و یکم
روی زمین نشسته بود و به حرف های چند دقیقه پیشش و واکنش سهیل فکر میکرد. زیادی بد حرف زده…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی پارت بیستم
به قلم:☆Sara…E..♡ هق هق های سارا با دیدن برادرش بیشتر شد. _داداش! نگاهش روی سارا نشست. کاوه در آغوشش بود…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت نوزدهم
سارا با وحشت در تاریکی به مرد نگاه کرد و چند قدم عقب رفت. _خیال اینکه از پله ها بالا…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هجدهم
به قلم:..Sara…E.. _دفعه ی آخرت باشه سرتو میندازی پایین میای عمارت فهمیدی؟ از حرص دندان هایش را روی هم سایید…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت هفدهم
به قلم:Sara…E.. پاهایش به زمین میخ شده و تکان نخورد…..سهیل نگاهش را به چشم های کاوه دوخت. _ببین من یه…
بیشتر بخوانید » -
امیدی برای زندگی پارت شانزدهم
به قلم:… Sara…E.. چشم هایش گشاد شدند _بله؟ _گفتم شما دیگه نمیتونید بیایید اینجا _برای چی؟ _برای اینکه اقا اجازه…
بیشتر بخوانید »