رمان انتهای دنیای من با تو
-
انتهای دنیای من با تو _ پارت 11
صدای گریه اش قطع نمی شود.. سرش را روی میز گذاشته و نشسته بر صندلی، با افکارش مدام در جنگ…
بیشتر بخوانید » -
انتهای دنیای من با تو _ پارت 10
[Part 10] [به نام خدا] راوی: ❤️🧡💛💚💙❤️🧡💛💚💙 سبحان: همینجاست نگه دار سپهر. سپهر: می خوای با ایل ماه چی کار…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 9
راوی ⊱♥⊱╮╰⊱♥⊱╮ ✯ ╰⊱♥⊱╮╰⊱♥⊱ ایل ماه سرش را بالا می آورد. چشمان سبز سبحان هنوز خیره به اوست.. . با…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 8
راوی خسته بود و از سر کار برگشته بود. در رو باز کرد و به سمت آشپزخونه رفت. ایل ماه:…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 7
# جنایی_ عاشقانه عکس سبحان😍😍👇 عکس ایل ماه👇 بازم براتون از شخصیت های دیگه می ذارم❤️ راوی: سبحان:…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 6
# جنایی _عاشقانه❤️ ایل ماه _ اوه اوه نگاش کن چه قدرم خوشگل شده.. ده آخه لامصب بذار بقیه مارم…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 5
ایل ماه : _ باز کنید لطفاً. ایل ماه مَلِک هستم. _ بفرمایید داخل خانم. هم زمان با بستن در…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 4
ایل ماه: در حال عوض کردن لباسامم که یهو یه نفر از پشت محکم بغلم می کنه. _ آیلا چیه…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 3
ایل ماه: ساعت یک و نیم شبه. حدوداً دو ساعتی از اومدنم می گذره. آیلا لطف کرد و لپتاپی رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان انتهای دنیای من با تو _ پارت 2
سبحان میون خواب و بیداریم که صدای قدم های تند و باعجلهٔ پرستاران رو از پشت در می شنوم. از…
بیشتر بخوانید »