رمان بامداد عاشقی
-
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۷
بعد از بوق های طولانی جواب داد -بله صدای خسته اش داخل گوشی پیچید آب دهنمو قورت دادم و گفتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۶
خوشبختانه هیچی نگفت و راه افتاد دیگه کم کم قصد برگشت به هتل رو کردیم که چشمم به بستنی فروشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۵
– بریم با پاهای لرزون از مغازه خارج شدم همون طور که سرم پایین بود وارد ماشین شدیم و حرکت…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۴
– خودم میرم..ممنون -بری گم و گور شی جواب خانواده ات رو چی بدیم ناراحت شدم از جمله اش ولی…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۳
سری ی آرایش مختصر کردم و از اتاق زدم بیرون خواب مونده بودم و حرص آریا حسابی در اومده بود..از…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۲
-آنا…آنا خانم لای پلک هامو باز کردم و با اخم آریا مواجه شدم.انگار نزدیک بودیم چون همه داشتن آماده میشدن..بعضیا…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۱
مرده سوار شد و حرکت کردیم آروم از آرش پرسیدم: -این مرده کیه دیگه؟ آرش: راننده مرده دیگه..مگه نمیبینی بعد…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۱۱
٫آنا٫ روی تخت نشستم و خیره کارت شدم دیشب با بابا حرف زدم راضی نمیشد ولی خب دیگه مامان راضیش…
بیشتر بخوانید » -
بامداد عاشقی پارت 10
نگاه آریا غیر ارادی روی رقص آنا بود..چه دلیلی داشت یک دختر آنقدر زیبا برقصد اون همه پیش این همه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی پارت ۹
پروانه: زود باش دختر سه ساعته داری آماده میشیا آنا سری تکون داد و جلوی میز آرایش نشست آرایش کم…
بیشتر بخوانید »