رمان دلبرِ سرکش
-
رمان دلبرِ سرکش part34
وارد خانه شد از دیدن جاکفشی خالی تعجب کرد صبح به این زودی کجا رفته بودند؟ شماره احسان را گرفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part33
با خیال راحت خوابید بدون توجه به کیمیایی که چشم روی هم نگذاشت صبح با سیخ هایی که در جانش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part32
شهریار ساعت هنوز ده نشده بود که همه در خانه خواب بودند اوهم به تبعیت از جمع در اتاقش دراز…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part31
مامان _ کیمیا.. کیمیا مامان پاشو آقا شهریار اومده دنبالت _ هوم؟ مامان _ پاشو باید برین آزمایشگاه _ باش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part30
با وعده بستنی و شکلات هانیه را نشاند موهایش را که تا وسط کمرش بود فرانسوی بافت تا از دورش…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part29
ملیسا _ شوخی میکنی؟ _ نه بابا جدی میگم باباش زنگ زد به بابام گفت فردا میایم مشهد روز بعدشم…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part28
خسته روی مبل دراز کشید که دو دست کوچک و نرم روی چشم هایش آمد هانیه _ من کی ام؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part27
Narges: فواید داشتن برادر در خانه این بود که لازم نبود هر صبح با نوازش گرم مادر از خواب بیدار…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part26
شهریار شب عروسی علی بود پسرخاله اش اما بر خلاف دیگر عروسی ها نه در گل زدن ماشین کمک کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part25
Narges: صبح با دلدرد و گردن درد و همه چی درد از خواب بلند شد پتو را کنار زد نگاهی…
بیشتر بخوانید »