رمان دلبرِ سرکش
-
رمان دلبرِ سرکش part6
با ملیسا مادر هارا از آشپزخانه بیرون کردند و خودشان ظرف هارا شستند ملیسا _ آراد کو؟ _ رو پاهای…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part5
تا درست کردن سالاد گلویش خشک شد بس نکن نکن گفت دستانش را شست و با صدای زنگ آیفون سمت…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part4
سرو صدایی که از پایین می آمد باعث شد بیدار شود به صداها گوش داد … مثله همیشه کیان و…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part3
خرید هارا با کمک آقای راننده تا دم خانه آورد کیان با بچه های کوچه فوتبال بازی میکرد و با…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part2
فکرش را هم نمیکرد اتاق رئیس یک شرکت انقدر زیبا باشد چون خودش از رنگ های تیره بیزار بود و…
بیشتر بخوانید » -
رمان دلبرِ سرکش part1
برای اولین روزکاری خیلی بد بود که نیم ساعت دیر کرده بود؟ نوچ .. نه بابا این همه آدم حتما…
بیشتر بخوانید »