رمان هرج و مرج
-
رمان هرج و مرج پارت 15
انقدر تحت فشار روحی قرار گرفته ام که ناگهان چشمانم سیاهی میرود و آخرین چیزی که میبینم آغوش ارسلان است…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج ومرج پارت 14
– منو نگا نورا… با سردرگمی نگاهش را به اهورا میدوزد.. – نباید بری ! دور تورجو باید خط بکشی…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت 13 (معمایی)
(و میرسیم به داستان اصلی رمان! امیدوارم شوکه نیشید چون قراره کلا داستان تغییر کنه😔) …………. برخلاف حرص و جوش…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت 12
با حس ایجاد درد در ناحیه چشمم هوشیار میشوم -توله سگ زدی چشم زنمو در اوردی تو که! صدای غش…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت 11
با کوبش شدید و پی در پی در حیاط بهت زده از خواب بیدار میشوم… گیج به ساعت نگاهی میکنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت 10
ارسلان پرشتاب به عقب برمیگردد.. جوری که صدای استخوان های گردنش را به وضوح میشنوم.. خدا بدادت برسد امیر! خنده…
بیشتر بخوانید » -
هرج و مرج پارت 9
روبروی آینه ایستادم.. خدایا مگر من چندسال داشتم که مستحق این همه سختی بودم؟ در بیست یسالگی ام چنان درد…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت 8
اهورا یا اخم گوشی را از دستم میکشد پس از خواندن پیام رو به مانا و محمد میگوید: کار شما…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت7
گوشی از دستم بر زمین میخورد و هزار تکه میشود.. دستانم رعشه میگیرد.. چه شده؟؟ چرا انقد وحشت زده ؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان هرج و مرج پارت6
او اینجا چ میکرد؟ اصلا به چه جرئتی در کنار شوهر من بود؟ ناگهان به خود امدم…. کدام شوهر؟! شوهری…
بیشتر بخوانید »