رمان ویرانه های یک شهر
-
رمان ویرانه های یک شهر پارت 4
فصل چهارم: گردنبند قلبی شکل آرش هم آوازان بهار، اثاثش را در سرزمین چیده و کاملا در آن ساکن شده…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر پارت 3
فصل سوم: کاش اینجا بودند… هم آوازان راوی درِ سالن اجتماعات باز میشود و همه چشم میدوزند به چشمان امیدوار…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر پارت 2
فصل دوم: گریه کن؛ اما ضعیف نباش! اسفندیار ابرستان هر بار، ترک های گلدان روحم عمیق تر میشوند و گلِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر پارت 1
به نام کسی که وقتی جانی برای فریاد زدن در تنت نمانده، صدای سکوتت را میشنود. ویرانه های یک شهر…
بیشتر بخوانید » -
رمان ویرانه های یک شهر مقدمه
گاهی وقت ها باید جنگید. برای اینکه نامرئی نباشی، عضوی از خانواده باشی، عضوی از دنیا باشی، باید بجنگی. برای…
بیشتر بخوانید »