یکی بود؛یکی نبود
-
یکی بود؛یکی نبود!پارت چهارده
یوتاب اخم عمیقی کرد و گفت: _سیران کیه؟ هاوش کمی عقب کشید و بی خیال شانه ای بالا داد -کَس…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت سیزده
گیج نگاش کردم و در مقابل چشمای گرد شدش پرسیدم: _یوتیوبر چیه؟(کمی مکث کردم و متعجب خودمو کمی جلو کشیدم)یعنی…
بیشتر بخوانید » -
رمان یکی بود ؛ یکی نبود ،پارت دوازده
ناگهان با صدای بوق ماشینی سرم و بلند کردم و با کلافگی به هاچ بک محمد امین چشم دوختم،چرا از…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت یازده
چند ثانیه خیره ی مامانم شدم،دوست داشتم باور نکنم،باور نکنم که مامانم داره منو به خاک سیاه میشونه! تکیه مو…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت ده
بغض نشسته تو گلوم و پس زدم و با صدای گرفته ای گفتم: _ببین من اندازهٔ گوسفندایی که تو پرورش…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت نه
(سیران) کتابم و از روی میز برداشتم و کلافه سمت دلی پا تند کردم،صدام و بلند کردم و گفتم: _صبر…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت هشت
غمزده کتابم و بستم و کنار تخت گذاشتم،کمر دردم کمی آروم شده بود ولی هنوز از شدت درد با احتیاط…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت هفت
تک ابرویی بالا انداختم -خُب؟ متعجب نگاهم کرد _خُب که خُب،میگم من همون راننده ایم که به شما زده! چشمامو…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت شش
انگار که بیمارستان دور سرش میچرخید،خدای من بدشانسی تا کجا؟ درست وقتی که کار های مهاجرتش جور شده بود در…
بیشتر بخوانید » -
یکی بود؛یکی نبود!پارت پنج
هاوش بهت زده عقب کشید انگار که اینبار یوتاب اشتباه نکرده بود،انگار به گوش هایش شک داشته باشد پرسید: _چی،چیکار…
بیشتر بخوانید »