داستان کوتاه
-
داستان کوتاه
حقیقتا حالا که فکر میکنم هیچ دوست نداشتم اینگونه با او ملاقات کنم..دختر و پسری از دیار های متفاوت..راستش را…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه ؛Zoha
داستان کوتاه؛ چند پارتی! پارت دوم ******** فکر نمی کرد روزی آنقدر صدای آژیر پلیس برایش نفرت انگیز باشد .…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه ؛Zoha
داستان کوتاه؛ چند پارتی! ژانر:جنایی،معمایی ساعت از نیمه شب هم می گذشت . دیگر بیشتر از این جایز نبود در…
بیشتر بخوانید » -
رمان آیینه شکسته تلخ …..
داستان کوتاه نویسنده : zoha دخترک با چشم های درشت زل زده بود به جنازه ی مرد روبه رویش، مردی…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه ؛ جنایی
داستان کوتاه نویسنده : zoha دخترک با چشم های درشت زل زده بود به جنازه ی مرد روبه رویش، مردی…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه(پایان تلخ رمان قانون عشق)
با چشمانی اشکی و حالی خراب در سالن بیمارستان قدم میزند همه منتظر اتمام عملی هستند که بیش از حد…
بیشتر بخوانید » -
زیبایی عشق
یه روز دوتا دختر تو یه گپ با هم اشنا میشن کم کم با هم حرف میزنن با هم درد…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
فک کردن به تمام آن روز ها حال دلم را خوب میکند،اگرچه..! آن روزباران بدون زره ای مهربانی میبارید،هوا سوز…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
میگویند کاش تب کنم شاید پرستارم تو باشی کاش زندانی باشم و زندان بانم تو باشی زندان بان که نه…
بیشتر بخوانید » -
داستان کوتاه
هنوز آن روز را فراموش نمیکنم،روزی که با خستگی وارد کتابخانه شدم،فشار زیاد کار ها باعث شده بود فشارمببافتد,قفسه های…
بیشتر بخوانید »