رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۷۲
سردار نفسش را سخت بیرون می دهد و من از اعماق وجود خودم را ملامت می کنم آرامِ نفهم ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۷۱
آرام: درب خانه را باز می کنم و پلاستیک های مواد غذایی را که روی زمین گذاشته بودم را بر…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۷۰
نمی گذارد سردار آرام بماند … خودش را میگیرد … سردار چگونه بدون آرام،آرام بگیرد آخر دخترک ابله می نشیند…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۹
نگاه التماس گرش را به نگاهم می چسباند خدایا این دیگر چه امتحانی است؟ … شکوه؟ … دیوانه نشوم خیلی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۸
آرام با تمام توان تلاش می کند آهو را تسکین دهد … بیش از حد برایش توضیح ندهد قاتل بودن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۷
آرام با صدای گرفته هشدار می دهد – خفه شو ! سردار اما وقیح تر از روی مبل با حالتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۶
شب از نیمه گذشته و اما آرام نمی تواند بخوابد آهو خودش را در بغل او چپانده و به خواب…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۶۵
ساعت ها می گذرد و آرام همانجا کنار پله ها زانو هایش را در بغل گرفته و توان بلند شدن…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۶۴
چشمانش گشوده می شود … تار می بیند … چندین بار پلک می زند تا همه چیز واضح شود اینجا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۳
صدای نعره ی سردار در خانه باغِ خالی می پیچد – آرااااام یک دستش را روی جای ضربه می گذارد…
بیشتر بخوانید »