رمان آزَرم
-
رمان آزرم پارت ۶۲
– قِسِر در رفت بابای ک.کشت … زار بزن براش … برای اون بیناموس زار بزن تا همینجا چالت کنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۱
– یزدان بهم گوش کن … یه لحظه چیزی نگو بهم گوش کن … من ساری ام … لوکیش برات…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۶۰
آرام نایی دیگر برای گریه کردن ندارد … نایی برای حتی دعا کردن … نایی برای تقلا … نایی برای…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۹
راوی: بالاخره اتفاق افتاد … آنچه ده سال سردار انتظارش را می کشید … اتفاق افتاد با صلابت و غرور…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۸
آرام: باد بسیار سردی کمرم را نوازش می کند به زور چشمانم را باز میکنم … پنجره باز است ملافه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۷
آرام با حال بد سمت آشپزخانه می رود و واقعا حالش خوب نیست دیگر ذله شده کابینت ها را…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۶
روی ردیف پله های پایین نشسته و در خودش جمع شده ساعت ۸ شب است و خبری از سردار نیست…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۵
صالح پوزخند روزبه را می بیند و جری تر می شود روزبه سعی می کند بلند شود و او…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۴
– توام بس می کنی این کثافت کاری رو … تو خودت دوتا دختر داری منصور … این کار اِندِ…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزرم پارت ۵۳
پله ها را دوتا دوتا پایین می آید … دارد منفجر می شود … او مرد است … دارد زیر…
بیشتر بخوانید »