رمان آزَرم
-
رمان آزَرم پارت ۱۲
چقدر خسته ام روحی که خسته است را با کار سعی میکنم کمی آرام تر کنم پزشک بودن خود خود…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۱۱
دست در جیب می نگرد مرد هایی که از مرد بودن تنها زیر شکم را می بینند ، حال رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۱۰
راوی: پالتو را درون دست مشت شده اش گرفته گام هایی حرصی خدا لعنتت کند شیطان … خدا لعنتت کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۹
صدای بسته شدن در و سرم که به ضرب بالا می آید نفس راحت … آهو است – آرام ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۸
من خودم عاشق این پارت شدم ❤ لیوان دوم را که سر می کشم که صدای هیاهوی بقیه بلند می…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۷
روسری ام را سفت می کنم و می گریزم او قطعا یک جواب دندان شکن تر در چنته داشت ……
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۶
پوکی از سیگارش می کشد دود غلیظی که ریه ام را تحریک می کند – کاری بهکار آهو ندارم چرت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۵
راوی: فرمان با حرفه ای با یک دست می چرخاند تلفون را کنار گوشش می گذارد یک بوق … بوق…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۴
– فکر کردی واقعا مامانمی که دست بذاری رو دهنم چیزی نگم؟ … یه بار دیگه بهت اخطار میدم شکوه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم پارت ۳
فکر می کرد با دست بسته نمی توانم کاری کنم؟ او با یک لمس کوچک من سول به سلولش متلاشی…
بیشتر بخوانید »