رمان آنام کارا
-
رمان آنام کارا پارت 41
یک ثانیه هم طول نکشید به خودم اومدم و از روی کاپوت ماشین پاشا پریدم اون سمت و همزمان اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 40
رسما می لرزیدم. کسی جز دانیال نمی گفت ملکه ی من… کسی با این لحن حرف نمیزد. کسی مثل اون…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 39
عصبی داشتم نفس نفس میزدم که شاهرخ از اتاق اومد بیرون. ترسیدم اما به روی خودم نیوردم. یکی چند تقه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 38
شش ماه از ازدواج من و پاشا گذاشت. زندگی خیلی گرم و صمیمی کنار هم داشتیم. مسافرت میرفتیم و کنار…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 37
با صدای آرایشگر به خودم اومدم: -مطمئنی که آرایشت رو دوست داری؟ آخه برای یه عروس خانم کمه. نگاهی تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 36
بی طاقت گفتم: +پاشا واقعا کنجکاوم ببینم اینبار نقشت چیه؟ تو که نمی خوای مثل فیلما تو کیک انگشتر بزاری؟…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 35
متاسفانه طبق قانون باید سه ماه از طلاق پاشا و مارال میگذشت تا بتونیم ازدواج کنیم. بعد از فهميدن این…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 34
برای هزارمین بار شمارشو گرفتم و خاموش بود. کیان در حالی که داشت میوه میخورد گفت: _آروم باش دلسا، گفت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 33
بعد از رقصیدن خسته اومدیم کناری بشینیم. نزدیک صبح بود و هوا داشت کم کم روشن میشد. _پیاده بریم تا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 32
پاشا لیوان قهوه ش رو برداشت و رفت پشت پنجره. _دانیال رفته دبی تا محمولشو از اونجا به طور قاچاق…
بیشتر بخوانید »