رمان آنام کارا
-
رمان آنام کارا پارت 11
مداد ارغوانی رو گذاشتم بین دندونام. نگاه میکرد و این برام خوش آیند نبود. +نمیدونم. وقتش نیست برم؟ -یعنی خداحافظی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 10
از سرویس اومدم بیرون و رفتم طبقه پایین _باید برات خدمتکار استخدام کنم. +خودت تنهایی این میزو آماده کردی؟ ظرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 9
با اخم نگاهم کرد و جدی گفت: _چیشده دلسا، گریه کردی؟ خیلی جدی داشت تو چشمام نگاه میکرد.حالا باید چیکار…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 8
کلافه و با بغض بلند شدم برم سمت اتاقم که آرایشمو پاک کنم که نگهبان اومد در زد. _سلام خانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 7
کل شب خوابم نبرد، تا صبح داشتم به پاشا فکر میکردم، آخرشم کلافه شدم و رفتم حمام که ذهنمو ازش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 6
+بریم منم کارم تموم شده. تا زدیم بیرون هر دوتامون هم زمان گفتیم آخیش. _دختره چی تو خودش دیده. +خوبی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 5
چند باری با لیلا خانم و آقا شهریار رفتم کوهنوردی. خیلی خوش گذشت. همش بهم میگن تو مثل دخترمون میمونی،…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 4
_اینجوری دیگه باید عضو گروهمون بشی. با ذوق نگاهش کردم. _دلسا درمورد خانوادت هیچی به من نگفتی، البته اگه دوست…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا پارت 3
اما واقعا آبروریزی بدی بود، آروان با خنده اومد سمتم: _از دور دیدمت، باید این صحنه رو ثبت میکردم. +خیلی…
بیشتر بخوانید » -
آنام کارا پارت 2
چند سال گذشت و کل کار من شده بود درس خوندن و مقاله نوشتن.تونستم بعد از ۴ ۵ سال برای…
بیشتر بخوانید »