رمان تو برای او
-
تو برای او پارت ۹
نیم ساعتی در منطقه ی خودشان میچرخند و میچرخند و در آخر با پس دادن ماشین به خانه برمیگردند ….…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۸
_تو فکر میکنی عمو مصطفی دوست نداشت ترک کنه؟ عمو مصطفی پدر ارسلان بود.معتاد بود .شدید معتاد بود.مرد اهلی نبود.این…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۷
رستا سرش را به معنی تایید حرفش بالا و پایین میکند ارسلان همانطور که دور میشود میگوید:فردا میریم به خونه…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۶
با خشم به سمت در خانه میرود و ارسلان را میبیند که درحال متقاعد کردن مسلمی است به سمتشان میرود…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۵
به سمتشان میرود و چایی برمیدارد و به فکر فرو میرود که چرا سهیل بعد از آن همه تحقیر باز…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت ۴
بعد از خوردن غذا رستا میپرسد امروز چند شنبه اس؟ ارسلان با دهان پر میگوید:سه شنبه . رستا میگوید:فرده .نوبت…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت دو
سفره را باز میکند و نان و جیگر را داخل سفره میگذارد و درحالی که برای خودش دوغ میریزد میگوید:بیا…
بیشتر بخوانید » -
رمان تو برای او پارت یک
گریه مکن که سرنوشت گر مرا از تو جدا کرد عاقبت دل های مارا با غم هم آشنا کرد سر…
بیشتر بخوانید »