رمان فرفری
-
رمان فرفری پارت35
صبح بلند شدم رفتم سرکار دیگه مثل قبل حوصله ودل ودماغ ندارم همش دلم میخواد بشینم تنبل شدم سعی میکنم…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت34
نشستم پشت میز دیدم غذا بدجور داره چشمک میزنه هی میگه بیا منو بخور خیلی خوشمزه شدم منم که حرف…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت33
مشغول غذا دادن به عسل شدم وسعی کردم ذهنمو منحرف کنم غذاها که خورده شد رفتم میز رو جمع کردم…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت32
چند روزه اتفاقی نیفتاد به جز قلب من که عادی نبود نمیدونم چشه بابا ومامان مشکوک شدن ولی نمیدونم چیکار…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت31
گفتم الان با باسن مبارک میخورم زمین ولی حس کردم رو هوام سریع چشمام باز شد خدا اون روز رو…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت30
کارم که تموم شد ناهار هم خورشت کرفس بار گذاشتم چایی ومیوه بردم سالن گذاشتم رو میز میخواستم برم که…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت29
تو راه حرفی رد وبدل نشد رسیدیم سرکوچه پیاده شدم خداحافظ _خداحافظ راه افتادم برم دیدم چند تا پسر تو…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت28
شام که آماده شد سفره آوردم خوردیم جمع کردیم با علی رفتم ظرف بشورم کتری هم گذاشتم کارا که تموم…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت27
چند ایستگاه بعد رسیدم رفتم پایین یکمم پیاده روی کردم تا رسیدم درو باز کردم رفتم داخل بلند سلام دادم…
بیشتر بخوانید » -
رمان فرفری پارت26
تا اینجا خوب بودم اما تا لباسم رو در آوردم بازم حالم خراب شد یاد نگاه ها و دست اون…
بیشتر بخوانید »