رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی )
-
رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی) پارت۶
(بچه ها ممنون میشم تا اینجای رمان نظرتون رو بهم بگید🙃❤️) نور خورشید چشمانش را اذیت میکرد ، از روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی) پارت ۵
آرتا حسی که از بچگی به هارلی داشتم تموم نشدنی بود … حسی که باعث میشد همیشه توی چشمای کهربایی…
بیشتر بخوانید » -
رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی) پارت ۴
شیشه اسید در چشم بهم زدنی رو کاپوت پارچتام خالی شد …. موتوری سرعت گرفت و رفت و من هنوز…
بیشتر بخوانید » -
رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی) پارت ۳
صدای موزیک را کم کردم و دستم رو گذاشتم روی شماره آتان … چندتا بوق که خورد تلفن برداشته شد…
بیشتر بخوانید » -
رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی ) پارت ۲
سعی داشت دست هایم را بگیرد که با حالت اماده ای آرنجم را توی صورت فرد زدم ، مطمئن بودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان ماه گرفتگی (نیویورک سیتی ) پارت ۱
به نام خداوند آگاه به همه چیز 🌸 دوستان لازم است اشاره شود ، مکالمات در این داستان به انگلیسی…
بیشتر بخوانید »