رمان عاشقانه
-
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۹
چشم هایش را بسته است … دارد تلاش می کند خودش را برای رویارویی با قاتل خانواده اش آماده کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۸
# پارت ۱۸ (جانان) روی تخت دراز کشیده بودم که سروش وارد اتاق شد. رویم را از او گرفتم و…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۹
– برو تو اتاق عوض کن نیا اینجا جلو من … بذار یه چایی در صلح بخوریم لطفا سردار عاصی…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۸
آرام همانطور به که سمت آشپزخانه می رود شالش را سرش می کند – از این ببعد به توصیه ی…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۷
# پارت ۱۷ (جانان) در را بستم و به طرفش رفتم. _ یادم نمیاد دعوتتون کرده باشم داخل؟ عینک دودیاش…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۷
راوی: بی حوصله با پا روی زمین ضرب گرفته است … نشستن و صحبت کردن با حاجی صفوی از جمله…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۶
آرام: چنگال را در مجموعه ای از کلم های موجود در سالادم می چرخانم و پرش می کنم … فکرم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۵
سلیم از خدا خواسته نامحسوس علامت می دهد که اوضاع خراب است و باید روش مناسبی برای بحث با دختر…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۶
# پارت ۱۶ ( جانان) شیر آب را بستم و پیشبند را به لبه کابینت آویزان کردم. خانم جان اضافه…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۹
دستم را زدم زیر سرم که ببینم شوهرم چه میکند. مطمئن شد پنجره قفل است، ساعتش را درآورد و گذاشت…
بیشتر بخوانید »