رمان عاشقانه
-
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۸
چند روز بیشتر به عروسی نمانده بود با این حال هیچکس حال خوبی نداشت. میدیدم نگاههای نگران حنانه به امیر…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشم های وحشی فصل دوم
رمان چشم های وحشی فصل دوم پارت ۳۰
# پارت ۳۰ ( دایان) چشم هایم را که باز کردم هوا تاریک شده بود. تمام تنم درد میکرد. _…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۷
گاهی دلم برای امیر میسوخت. گوشهای نشسته بودم و نگاهش میکردم. داشت کف خانه را جارو میکشید. خرده شیشهها را…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۶
چه خوش خیال بودم من که گمان میکردم حتی ذرهای کنترل روی اوضاع دارم. نه، هیچ چیز دست من نبود.…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۵
پیش از آن شب در ذهن من آرمان پسر همین احمدآقا بود. هر چه هم دیگران بد میگفتند، من عادت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 51
تو کل مسیر دیگه حرفی نزدیم. انگار آروان هم حال روحی خوبی نداشت. وارد محوطه ی عمارت که شدیم با…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۴
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید. سر صبح خانم محبیان زنگ زد: «دیشب برادر اهورا با خانمش برگشتن ایران. امشب…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۳
شیر حمام زیر دستم غژ غژ صدا داد و وا شد. تا آب گرم شود، تکیه دادم به دیوار پشت…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 50
بدون هیچ فکری از ماشین پیاده شدم و به سمت دانیال دویدم. جلوی ماشین افتاده بود و شونه ی سمت…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۴۲
بعد از امامزاده رفتیم دور بزنیم. پرسید: «دوست داری امروز چیکار کنی؟» اولین چیزی که به ذهنم رسید را گفتم:…
بیشتر بخوانید »