رمان کاوه
-
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۴۴
از پلههای چوبی بالا رفتم. نیاز به پرسیدن اینکه کدام اتاقم است نبود چون مسیر اتاق را بادکنکهای ایستاده مشخص…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۴۲
بعد از رفتن افخمی زنجیر را دور گردنم بسته و داخل لباسم کردم همینجور که آرام از اتاق در می…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان کاوه پارت ۴۱
کیارش خسته لب زد : _ چرا..ولی نشد…توالت میشستیم بعد از خروج زندانبان، نامه و عروسک را سرجایش گذاشتم موزائیک…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان کاوه پارت 40
با شستن توالت با هیکلی سرتا پا گندیده خارج شدیم چون لباس هایم خیس بودیم گاهی سردم می شد به…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۹
از عصبانیت می لرزیدم کاش می توانستم کیارش را تکه تکه کنم قطره اشکی که از چشمانم پایین آمد رد…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۸
روی تخت نشسته و سرم را بین دستانم گرفتم بشدت دلم کشتن کیارش را می خواست روزی نبود که روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۷
کار کارگاه تا پنج طول کشید به محض اینکه رسیدم فقط خوابیدم سه ساعت تمام سرپا بودم صدای جمشید را…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۶
سه سال از روزی که آمده بودم گذشته بود با کیارش و کیانوش اکیپ شده بودیم و زندان روی سرمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۵
شش ماه بعد بعد ترخیص شدن از بیمارستان و بازداشت و بازجویی بلاخره وقت دادگاه معین شد من به همراه…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت۳۴
آن شب هم گذشت و مادرم با پرستار صحبت کرد تا خودش غذا بیاورد خواب و بیدار بودم و گاهی…
بیشتر بخوانید »