رمان کاوه
-
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۳
کاوه چشم باز کردم نگاهم را به سهیلی افتاد که دستم را بالشت زیر سرش کرده بود در باز شد…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۲
نوبتی میآمدند و می رفتند از پشت شیشه نگاهش می کرد و زمزمه وار با او سخن می گفت پرستارش…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۱
اینبار با افراد بیشتری قرار بود بروند آن طور که معلوم بود تعداد ساکنین آن خرابه به پنج نفر می…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۳۰
_ نیام؟! سیاوش هم ابروهایش را مانند او بالا داده و با لبخند محوی گفت: _ بله نیا یعنی نمیتونی…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۲۹
ثاقب را خوب نشناخته بودند او آدم باخت نبود ! در هر صورت برد می کرد حتی اگر آخرین لحظات…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۲۸
اطلاعاتی از شماره ناشناس بدست آوردند اما شماره دزدی بود ناشناسی که هیچ ردی از خودش باقی نگذاشته بود حتی…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۲۷
با هاکان از اتاق در حال سوختن خارج شدند ثاقب سیگاری بر گوشه لب گذاشته و فندک را روشن کرد…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت 26
هامون _ باید بریم زودباش از خانه خارج شدیم به سرکوچه که رسیدیم هامون زنگ زد به کسی تا دنبالمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان
رمان کاوه پارت 26
هامون _ باید بریم زودباش از خانه خارج شدیم به سرکوچه که رسیدیم هامون زنگ زد به کسی تا دنبالمان…
بیشتر بخوانید » -
رمان کاوه
رمان کاوه پارت ۲۵
سه ساعتی گذشته بود و ون همچنان با سرعت میرفت این وسط من و سعید بودیم که با نگاه هایمان…
بیشتر بخوانید »