#عاشقانه#نویسنده#حمایت
-
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۴۳
صبح بابا هم می خواست بره بیرون..منم آماده شدم و همراه بابا از خونه خارج شدم..سر خیابون از هم دیگه…
بیشتر بخوانید » -
رمان بامداد عاشقی
رمان بامداد عاشقی پارت ۴۲
فکر و خیال نداشت تا صبح بخوابم..شاید دم صبح بود که ی چرتی زدم و یک ساعت طول نکشید که…
بیشتر بخوانید »