رمان عاشقانه درام انلاین.
-
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه ونهم
پوزخند زد. _آره جون خودت! دست دخترک را گرفت و در کوچک کابین را باز کرد…..با هم پایشان را روی…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه وهشتم
متعجب ایستاد و دست در جیبش فرو کرد. پرسش ماهرخ همراه شد با بیرون آوردن گوشی سارا از جیب شلوارش.…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه هفتم
شیشه را پایین آورد و شیک و آیس پیک ها را از دستش گرفت. _مرسی سری تکان داد و ماشین…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه وششم
پوزخند زد و روی برگرداند. _سارا کار های ضروری که داری بعدا انجام بده فعلا بریم نهار! _باشه داداش دست…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه وپنجم
تیز دخترک کنار دستش را نگاه کرد ولی او با سرتقی در چشمانش زل زد. _نه…..از زنایی که جلف لباس…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه وچهارم
با چشم هایی گشاد شده نگاهش کرد. _دیوونه شدی؟ بخدا دارم نگرانت میشم طلا! امروز داری زیادی چرت و پرت…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه و سوم
پوف کلافه ای کشید. الان چند دقیقه بود که در اتاق پرو منتظر سارا ایستاده بود. خواست بیرون برود اما…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی. پارت پنجاه و دوم
ماهرخ از داخل جا کفشی کتانی های سفیدش را برداشت و پوشید. طلا صدایش کرد: _ماهی؟ _هوم؟ همان طور که…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاه ویکم
سهیل پوزخند زد. _قیافش یه این حرفا نمیخوره! شاهرخ هشدار گونه نامش را صدا زد. شهرام آب دهانش را قورت…
بیشتر بخوانید » -
رمان امیدی برای زندگی
امیدی برای زندگی پارت پنجاهم
سرش تیر کشید و گیج سهیل را نگاه کرد. _خونتو نمیریزم چون باید برام یه کاری کنی، چون فعلا به…
بیشتر بخوانید »