رمان عاشقانه
-
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۴
من چگونه دوام آورم و به آهو نگویم آراز زنده است؟ … آهو خیلی بیشتر از من وابسته ی او…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۳
سردار داشبوردی که خراب شده و روی پایم افتاده را محکم می بندد که شانه هایم بالا می پرند ……
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۵
# پارت ۱۵ ( جانان) از ماشین پیاده شدم و کلاه بارانیام را روی سرم کشیدم. باران شدت گرفته بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۸
پیازهای خرد شده را ریختم در روغن داغ. غوغایی به پا شد. دور ایستادم و با احتیاط هم زدم. اهورا…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۲
طلا استکان دیگری پر می کند و لبخند زیبایی به صورتم می پاشد – خودت می دونی همیشه قدمت سر…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۴
# پارت ۱۴ (سروش) در را باز کردم و وارد اتاق شدم روی تخت نشسته بود و نگاهش را به…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۷
بیست و هشت اسفند بود، بیست و شش ساعت مانده تا تحویل سال. در قفل ترین ترافیک ممکن، نشسته بودم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۱۱
گویی درون تنم کوره روشن کرده باشند … این صدا … شبیه آراز نیست … کپیِ برابر اصلش است جانم…
بیشتر بخوانید » -
رمان آنام کارا
رمان آنام کارا پارت 55
نمیدونستم این آدم راست میگه یا نه. فقط یکم خیالم راحت بود که با خانوادمم. هیچ چاره ای جز این…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۶
ایستاده بودم پشت در و به مکالمات آن سو گوش میدادم. دخترها زنگ زده بودند به پدرشان. سایه: «بابا گفت…
بیشتر بخوانید »