رمان عاشقانه
-
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۱۰
# پارت ۱۰ ( سروش) درخانه را باز کردم و او را به داخل هل دادم. روی زمین افتاد. سکوت…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت ۵
مچ دستم را اسیر کرد و مرا با خود کشاند. تنم هم از غم سنگین شده بود و هم از…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۰۴
ولم کن هایش گواهی می دهند ... خود آرام است لب های سردار به دو طرف کشیده می شوند و…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۹
آشوب: خاله صغری سینی چای را از میانمان بر میدارد و نزدیک تر می شود … من همچنان مشغول بالا…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۶۰
روز قبل چیزی بین و آرمان پیش آمد. اتفاقی ناجور و نامناسب و از آن موقع با خودم کلنجار میرفتم…
بیشتر بخوانید » -
رمان چشمهای لال
رمان چشمهای لال پارت ۴
«زمان حال» «طنین» با وحشت جلو رفتم. مکث کردم و چشمانم را به جنازهی روبهرویم دوختم. نمیدانستم چه بگویم! چه…
بیشتر بخوانید » -
رمان آزَرم
رمان آزرم پارت ۱۰۳
اما طلا ول کنش نبود … واقعا چگونه حساب مجازی ساخته است؟ … طلا باهوش هست،اما نه دیگر تا این…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۸
حتی ذره ای درک نمی کند … در شهر همه چیز رواج بود … اینجا ده بود … روستا بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان پسر خوب
رمان پسر خوب – پارت ۵۹
آرمان را هرچه بیشتر میشناختم، اطمینان مییافتم که از دوازده سالگی به بعد تنها رشد فیزیکی کرده بود نه عقلی.…
بیشتر بخوانید » -
رمان او خدایم بود
رمان او خدایم بود پارت ۹
# پارت ۹ (سروش) مقابل تی وی، رو کاناپه دراز کشیده بودم. با سینی غذا کنارم نشست. _ این دیگه…
بیشتر بخوانید »