رمان قَراوُل
-
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۳۳
جوابش را نمی دهم و زیر آرنج طاهره را می گیرم تا کمک کنم بلند شود طاهره از نگاه خندان…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۳۲
– خوش اومدی پسر! فرامرز هم گویا شیفته اش شده بود تا درب خانه همراهی ام می کرد مبادا کسی…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل ۳۱
پیرمرد می خواند و نمی داند چه سرنوشتی را با چند خط عربی رقم می زند … فردای ترسناکی را…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۳۰
یا سید علاالدین … چه شد؟ سرفه ی بدی دچارم می شود … خدا کند این میان خفه نشوم دیگر…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۹
آشوب: خاله صغری سینی چای را از میانمان بر میدارد و نزدیک تر می شود … من همچنان مشغول بالا…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۸
حتی ذره ای درک نمی کند … در شهر همه چیز رواج بود … اینجا ده بود … روستا بود…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۷
آشوب مانند یک چوبِ خشک فقط نگاه می کند … دارد همه چیز را در ذهنش دسته بندی می کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۶
کمی مکث می کند تا خودش را پیدا کند – من … میرم دیگه … با اجازه پشت می کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۵
از میان درختان نخل تنومند می گذرند … آشوب از اینکه بالاخره می تواند کمک های مرد را جبران کند…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۲۴
راحله به مغزش فشار می آورد بلکه رسول نامی بیابد و البرز منتظر نگاهش می کند – نه …این چند…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2