قدیمی
-
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۷
خان نگاهش به خونی است که انگشت دی آشوب خارج می شود – نیومدُم که نقش قبر کُنُم … اومدُم…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۶
شاهرخ همیشه همان پسرکِ پرخاشگر و خودخواه خان زاده است که باید همه ی اسباب بازی های مورد علاقه اش…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۵
سینی به دست به دی آشوب و فرامرزی که روی دیواره ی کوتاه حوض نشسته اند نزدیک می شوم خدایا…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۴
البرز نگاهش میانِ آویزهای نقابش می ماند … همان هایی که صدای جیرینگ جیرینگشان دل می برد – اگر ……
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۳
درست از جایی که آشوب می گذشت، شاهرخ عبور کرد و دیدش و آشوبِ بیچاره پا به فرار گذاشت بلکه…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۲
راوی: در بین درختان نخل می گردد و می گردد کف زمین را با پا دقیق لمس می کند،شاید جای…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۱
سرش را به روی اعصاب ترین حالت ممکن بالا می اندازد – اسمت بهت نمیاد … حال نمی کنم ……
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۱۰
کمی نگاهم می کند و من سعی می کنم همه ی حرف هایم را در چشمانم بریزم بالاخره ابرو بالا…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۹
با صدا زدن دی آشوب سریع از فکر و خیال خارج می شوم و از مطبخ بیرون می روم –…
بیشتر بخوانید » -
رمان قَراوُل
رمان قَراوُل پارت ۸
آشوب: سینیِ چایی را روی فرش دست بافی که دسترنج خودم است می گذارم و می نشینم کنار دی آشوب…
بیشتر بخوانید »
- 1
- 2