اجبار شیرین پارت۲۰
پارت☆20
بود .تپش قلبش هر لحظه بیشتر میشد و او قادر به کنترلش نبود .وقتی کنار میزش رسید بدون توقف ارام زمزمه
کرد :
-دنبال من بیا
و راهش را ادامه داد و در آخر سالن ، جایی دنج و آرام صندلی را کنار کشید و بدون تعارف به سما بر روی آن
نشست .سما در حالی که از رفتار چندش آورش حرص میخورد، صندلی را بیرون کشید و روبرویش نشست
بهنام در حالی که انگشتانش را در هم گره می کرد با نیشخندی بی مقدمه گفت:
– تا اونجایی که بیاد دارم قرار بود دیگه هیچوقت همدیگه رو نبینیم
از کنایه اش غمی عمیق قلبش را فشرد، اما نمیخواست امروز از درخشونت وارد شود پس با چهره ای سرد وآرام
گفت:
– من قبلا از شما عذرخواهی کردم
از چهره سرد و بی تفاوتش جا خورد ،اما به روی خودش نیاورد وبه صندلی تکیه زد وگفت:
– من هم اینجا م تا به حرف های شما گوش کنم ، میتونین شروع کنید
اگر چه لحن سخنش مودب بود اما رگه هایی از کنایه به خوبی در آن مشهود بود که دل افرا را می آزرد
بی حوصله و بی مقدمه گفت :
– من با پیشنهاد شما موافقم
بهنام لحظه ای متحیر به او خیره شد و سپس به روی میز خم شد وآرام پرسید :
-میتونم بپرسم چرا؟
بغض آلود جواب داد:
– باید آرامش و به خانواده ام برگردونم همه اونها به خاطر من پر از تشویش و نگرانین پدرم مدام به خاطر قولی که
به خانواده شما داده خودشو سرزنش میکنه و
غصه میخوره ،مادرم از غصه های پدرم هر لحظه و هر ساعت داره
اشک می ریزه و خواهرم ،خواهر حساسم !از اینکه عضو فراموش شده خانواده است دلگیر و افسرده است ، من
بیشتر از این تحمل درد و غصه خوردن خانواده م و ندارم
بهنام با لحن ملایمی گفت :
– متاسفم!…. اما در این مورد کاری از دستم بر نمیاد و در این جریان من اصلا مقصر نیستم